۱۳۹۳ اسفند ۳, یکشنبه

قسمت بیست هفتم از " کتاب نامه ها " - محمد آرمیان بلوچ



قسمت بیست هفتم از  " کتاب  نامه ها " -  محمد آرمیان.


بنام خداوند عادل  آنكه زورش  بهمه ميرسد

مورخه :  -  29/ 3/1382
نوع ارسال :   پست  پيشتاز
  
اداره  كل  اطلاعات  و  امنيت  استان  س  و ب
آقاي حاجي حميد فروغي
 زاهدان- صندوق پستي 1466 -  مسئول پرونده  اينجانب  محمد  آرميان  و  عضو  رابط
 
موضوع : -  توضيح  حقايق در رابطه  با اظهارات  تلفني شما  در ساعت  10  صبح  روز چهارشنبه  28  خرداد ماه  جاري  (82) و پيرو  نامه  مورخه :-24/2/82   به آقاي سبحاني مدير كل.

             با تقديم  مراتب  ادب  و احترام  به نهاد محترم  اطلاعات و  امنيت كشور  و  سلام  بشما ،  در  رابطه  با  مكالمه  تلفني  ديروز تان  كه  مرا بطور كلي  از  رسيدن  بحقم  نا اميد كرديد  لازم  است ذهن  شما را  بموارد  ذيل  متوجه نمايم  تا دعواي  بر سر لحاف ملا نصرالدين  باز  منتهي  به جنايتي نشود كه شما را  مستحق  رفتن  بجهنم نمايد  : -
            ميگويند  آب چو از سر گذشت  چه   يك وجب  چه  صد وجب  و حالا آب از سر بنده گذشته است  و چند وجبش را شما بايد حساب كنيد  كه  اينهمه گرداب و مرداب  برايمان  درست كرده  ايد  آدمي كه در حال غرق  شدن است  فرصت  شمارش ندارد  و  همه  اش بفكر  اينست كه  دستش را بجائي  بند كند  كه  غرق نشود  و فعلا   جز پاي زمخت  شما  كه  بر گردن  ما   نهاده ايد  چيز ديگري  دم دست  نيست كه بنده  براي نجات خودم  از غرق شدن  به آن  محكم  بچسبم  و حالا  در اين  مردابي  كه شما درست كرده ايد  يا  با هم  غرق  ميشويم   و يا با هم در  اين مملكت  حق حيات  عادلانه پيدا  خواهيم كرد  اينكه همه اش شما  به چاپيد و بخوريد  و ببريد و ما بخاطر ترس از توطئه هاي گوناگون  و تهديد هاي شما  تبعيض و تحقير و ظلم و زورگوئي و بيعدالتي و گرسنگي را تا قيامت تحمل كنيم نميشود ما براي  رفع ظلم مضاعفي كه شما بصورت روتيني برما تحميل كرده ايد از اين پس هم همانند گذشته  كوشش مان را خواهيم كرد و حقايق را  به بالاترين مراجع اين نظام  كه ميگويند  اسلامي است و مقدس است خواهيم رساند و اگر آنها باز هم  يك دروغ  شما را به صد تا راست ما ترجيح دادند و صلاح  دانستند و اجازه دادند كه پاي  سنگين شما همچنان بر گرده ما باقي بماند و غرق شدن در اين مرداب ظلماني را حق ما دانستند در اينصورت ما قضيه را بخداوند مقتدر و منتقم  واگذار خواهيم  كرد و اين زورگوئي  ها و تهديد ها و ترفند هاي  ضد  انساني  و ضد  اسلامي تان  را  بناچار تحمل خواهيم كرد و با كوهي از مصيبت و بدبختي ازسوي شما  در پيشگاه عدل الهي حاضر خواهيم شد و در آنجا  پنجه مان را  بر گلوي  تان محكم  خواهيم  فشرد و تقاضاي عدالت  خواهيم كرد و مطمئن هستم كه در آنجا بطور قطع و يقين  عدالت اجرا خواهد شد چون خداوند فرموده است كه:- هر كس  كه  باندازه  ذره اي  نيكي كند (نتيجه)  آنرا خواهد ديد وهركس كه باندازه ذره اي  بدي كند هم  نتيجه آنرا خواهد ديد و خداوند راست ميگويد.
 
           آقاي حميد تمهيدي  يا فروغي، شما اولين كسي هستيد كه در رابطه  با  تامين  دادن بنده  با من  تماس گرفته ايد و من يك  روز پس از اولين تماس تلفني شما مكاتباتي را با اداره اطلاعات و خطاب بشما شروع كردم تا قبل از آمدن بكشور مواضع خودم را  اعلام و همه حرفها را بشما زده باشم و اينكار را باين دليل كردم كه براساس تجربيات تلخ  گذشته مان با اداره  شما  به صداقت  تان  اطمينان نداشتم  و براي اينكه حرفهائي را كه بين ما و شما رد و بدل  شده است باد نبرد و در جائي باقي بماند اقدام بنوشتن آن نامه ها كردم. شما يك بار ديگر به نامه هائي كه من برايتان نوشته ام  رجوع كنيد و مورد دقت قرار دهيد تا بدانيد ما از دست شما چه  رنج و مصيبتي كشيده ايم و بخاطر رفع اين مصيبت ها چه مقدار  با شما صريح و پوست كنده حرف زده ايم و تا كسي بتمام معني  مصيبت زده نباشد نمي تواند با اداره مخوف و ترسناكي مثل اداره شما اين قدر رك و بي پروا حرف بزند و اين بي پروائي نشانه  درد و رنجي است كه در ما وجود دارد و گر نه هيچ آدم احمقي بيدليل   با اداره پر قدرت و خود سري مثل اداره شما سروشاخ نميشود. اولين نامه من بشما  بتاريخ:-14/مردادماه 1380هجري شمسي  برابربا 5/ اوت/2001ميلادي مشتمل برسه صفحه،
 دومين  نامه: بتاريخ:
23/مردادماه/1380 برابربا: 14 /اوت/2001 ميلادي مشتمل بردو صفحه.
 سومين نامه ام:
 به تاريخ يكم شهريورماه  1380   مشتمل برپنج صفحه.  چهارمين  نامه  ام:
  بتاريخ   14  اكتوبر  2001 ميلادي مشتمل بر دوصفحه.
 پنجمين نامه ام:
 بتاريخ15   شهريور ماه 1380مشتمل بريك صفحه و ششمين نامه ام بتاريخ  26/آبانماه 1380مشتمل بر يك صفحه كه مبني برقدرداني از شما هيئت اعزامي براي تامين من بوده است هفتمين و آخرين نامه قبل  از تامينم ازامارات بتاريخ:
يكم/ديماه/80 ه ش كه مشتمل بر نه صفحه كه خطاب به آقاي يوسفي يا مراد احساني جانشين مديركل   اداره اطلاعات استان نوشته ام كه همه را از امارات براي شما فاكس كرده ام  و از شما خواسته  بودم كه رونوشت اين نامه ها را  براي آقاي استاندار و ديگر اعضاي  شوراي تامين استان بفرستيد تا همه بخوانند و درد ما را بدانند ولي چنين معلوم است كه شما  رونوشت اين نامه ها را براي ديگر اعضاي شوراي امنيت استان نفرستاده ايد تقاضا ميكنم حالا بفرستيد و شما اگر نه فرستاديد من خودم ميفرستم و بهركس وهرجاي ديگري هم كه لازم بدانم  خواهم فرستاد.

     آقاي حاجي حميد تمهیدی یا فروغی، حالا كه شرافت در فرهنگ و قاموس اداره اطلاعات معني معكوس ميدهد و مروت و انسانيت و صداقت در نزد شما هجوياتي بيش نيستند و زور شما آنقدر زياد است كه  پرواي هيچ چيزي را نداريد بگذار بدون ترس و بي پرده برايتان  تصريح كنم كه همه تشنجاتي كه تمامي مملكت را امروز فرا گرفته است  فقط  و فقط  بخاطر  عملكرد  نادرست و خودسرانه  همين  بعضي  از شما اطلاعاتي هاي   تنگ نظر و كم ظرفيت  و  سبكسر و مصون از حساب و كتاب میدانم و اين موضوع را بنده در نامه هاي قيلي ام هم بشما متذكرشده ام و متاسفانه بعضي از شما  ها اصلاً اصلاح پذير نيستيد و ظاهراً بقصد حفظ  نظام داريد عمل ميكنيد ولي با هرچه بيشتر اذيت كردن مردم ندانسته داريد نظام را  از پاي درميآوريد و بد بختي اينجاست كه هيچكسي نميتواند اين موضوع را بشما تفهيم كند كه راه برقرار نگه داشتن نظام اين نيست كه شما داريد ميكنيد. ای آقايان خودسر و بيدرد، هيچ مشكل و مسئله اي بجز از راه درستش حل نميشود. شما بخاطر اينكه زور داريد اگر يك شلاق برداريد و در يك  اطاق تاريك بجان تاريكي  بيفتيد و هي بر تاريكي زورگوئي كرده و شلاق بزنيد و فرياد بكشيد كه اي تاريكي برو بيرون از اطاق موفق به بيرون راندن  آن نخواهيد شد  چون راه درست را انتخاب نكرده ايد.  تاريكي  بيرون ميرود ولي نه با زور و شلاق  بلكه با انتحاب راه درست و آن اينكه كافي است كه شما دست روي كليد لامپ بگذاريد با فشار مختصر انگشت تان و آمدن روشنائي تاريكي را بيرون رانده ايد  و نتيجه اينكه همه كارها چنين راه حلي دارد ولي بدبختي  اينجاست كه شما نه تنها كه مايل بحل مشكلات نيستيد بلكه آدم از  رفتارتان چنين احساس ميكند كه گوئي كار مشكل سازي براي مردم وظيفه اصلي شما و يا اين اداره است.  شما اگر حقيقتا  دوستدار نظام هستيد پس لازم است كه هر چه زودتر لطف كنيد  اين  منطق كذب و زور و تزوير و مكر و فريب را كنار بگذاريد چون ما تا كنون در رابطه با آن مشكلات مان كه بشما مربوط بوده است جز دروغ و فريبكاري و تهديد و ترساندن هيچ جواب و نتيجه ديگري از شما دريافت نكرده ايم، چرا آخر؟ اما درگيري فعلي شما با خانواده بنده هيچ ربطي باين قضايا ندارد و موضوع كاملاً چيزديگري است كه بنده آنرا ذيلاً برايتان بازگو ميكنم:-

            شما وقتي كه درسال 68 بنده را كه درچابهار بيك كار  محقر يعني  به مغازه داري اكتفاء كرده بودم و قانع به يك زندگي  ساده و ساكت شده بودم براي مخبري كردن تحت فشار قرار داديد و اين فشار را با تعقيب ها و تهديد هاي شيانه روزي آنقدر زياد كرديد  كه از سه راه، راه ديگري پيش پايم باقي نمانده بود:1-   مخبري و تسليم شما شدن براي انجام كارهاي خلاف قانون. 2-   قبول مرگ  یا  فرار كه مشكل ترين آن همان مخبري بود كه اصلاً  با مزاجم سازگار نبود و آسان ترين آن فرار بود. در آن زمان فرار  برايم  بهتر از مرگ بود و دراين زمان مرگ برايم بهتر از فرار است و خودم را براي استقبال آن بطور جدي آماده كرده ام و شما اگر با عدالت و كار خير ميانه اي نداريد ميتوانيد دست تان را  خيلي راحت آلوده به چنين گناهي كنيد چون براي شما كاري بسيار راحت و هدفي بي نهايت آسان است و اصلاً  احتياج  به شجاعت و شهامت و دليري هم ندارد زيرا كه پيش من هيچ گارد و سيستم محافظتي و اسلحه سرد و گرمي وجود ندارد و تمام  سيستم دفاعي بنده تنها قلم نيمه جاني است كه در اختيار دارم و به  برندگي و تيزي نيش آن هم اطمينان چنداني ندارم  و نميدانم ضربه اش  اين پرده  يا روكش دروغين عدالت را كه  بر اينهمه  بي عدالتي و رنج و بدبختي و مصيبتي كه روزگار تك تك افراد  جامعه بلوچ را سياه كرده است كشيده ايد ميتواند پاره كند و حقايق  را آنچنان كه هست نشان دهد يا نه؟

           آقاي  حاجي حميد، من وقتي كه از زادگاهم توسط شما  فقط بخاطر اعتراض به  بعضي از نارسائي ها كه اگر به آن توجه ميشد  بتفع  نظام  بود و بجرم مخبري نكردن ريشه كن شدم، من  وقتي كه همه دار و ندارم بخاطر تعقيب هاي و تهديد هاي شبانه روزي  شما ريخت و پاش گشته و از دستم خارج شد و به افلاس مطلق  رسيدم، من وقتي كه بخاطر حفظ شرف و مرام عدالتخواهانه ام  تمام راههاي شرافتمندانه زندگي برويم بسته شد، من وقتيكه جز  چهره كريه مرگ هيچ دور نمائي از رسيدن به عدالت در ذهنم  باقي نماند و مجبور به ترك زادگاه شدم تصميم گرفتم فرياد  مظلوميت خود و مردم  بلوچ را از دست شما بهمه جاي دنيا  برسانم و تا آنجائي  كه در توانم  بود رساندم. شما كه آدمهاي زرنگي بوديد ظاهراً براي خاموش كردن اين فرياد عدالت خواهانه ما  همه شيوه هاي ضد مبارزه را بكار گرفتيد. چه تهمت و افترا و تبليغات منفي كه برعليه ما نكرديد و چه اختلاف هاي  خانمان سوزي كه در ميان افراد خانواده هاي ما ايجاد نكرديد؟ چه مخبرهاي بي اجر و مزدي كه فقط براي كرايه رفت و برگشت شان براي شما كار ميكردند براي ضربه زدن بما بسيج نكرديد.   ما  كه در حال مبارزه براي رفع ظلم و بيعدالتي ها و زورگوئي هاي شما از سرمان بوديم در حقيقت داراي امكانات بسيار  محدودي بوديم و شما با آن امكانات عريض و طويل تان براحتي  مي توانستيد بنده را از  پاي درآوريد ولي بعد ها من متوجه شدم  كه  به چه دليل اينكار را نكرده ايد و دليلش اينست كه خيلي زرنگ بوده ايد. ما بخاطر بيعدالتي هائيكه شما در منطقه ما ميكرديد براي  انعكاس آن به افكارعمومي منطقه و جهان پخش نشريه و اعلاميه  ميكرديم و اين تنها كاري بود كه مي توانستيم بكنيم و شما زرنگ هاي حرفه اي هم آنرا به ميزان ده برابر آگرانديسمان كرده و به مركز گزارش ميكرديد وغر و غر بودجه مي گرفتيد كه يك سازمان بسيار قوي و خطرناك كه قصد براندازي نظام را  دارد در پشت مرزها  بشدت فعال است و شما مثلاً نياز به بودجه هاي كلاني براي سركوب آن داريد و مركز هم كه گزارش هاي دروغين شما را باور ميكرد غير از بودجه هاي روتيني تان بودجه هاي فوق العاده  ديگري هم در اختيار تان مي گذاشت كه آنرا صرف سركوب اين حركت كنيد حركتي كه شما آنرا ضد نظام معرفي كرده بوديد ولی حقیقت  آنكه اين حركت اصلاً ضد نظام نبود بلكه حركتي عدالت خواهانه بود كه مي خواست جلوي مغول بازي هاي شما را در استان بگيرد و ميزان رنج  و زحمتي را كه بر اين جامعه هميشه  ستمزده مان تحميل كرده بوديد كمترنمايد به گمان من تعدادي از شما كه مرتبط با فعاليت هاي بنده در ,,سازمان بلوچ متحد،، و پس   از آن در ,,نهضت عدالت بلوچستان،، بوده ايد  از سال 68 تا 80   بودجه اي بيش از پانصد مليون تومان يا بيشتر بنام مبارزه با ما سند سازي كرده و نوش جان فرموده ايد. شما اگردرسال 70 مسئله تامين را مطرح ميكرديد و حق زندگي كردن در زادگاه مان را بما ميداديد ما درهمان سال به سرخانه و زندگي خود برمي گشتيم و بر عليه نظام اينهمه سنگ اندازي و تبليغات منفي نمي كرديم ولي اكر  ما مي آمديم و راحت مي نشستيم اينهمه پول از كجا نصيب عده اي از شما ها  ميشد!؟ اينجاست كه شما زرنگ ها از من بعنوان يك مرغ تخم طلائي استفاده كرده بوديد هر نشريه وهر اعلاميه ما كه صادر و پخش ميشد پول فراواني را هم بجيب شما ها سرا زير مي كرد. درسال 80 شرايطي بوجود آمد كه تامين دادن به ناراضيان در اداره شما بصورت يك طرح درآمد و شما شروع به تماس گرفتن با اين و آن كرديد و با ما هم تماس گرفتيد و من به ترتيبي كه ذكر آن گذشت تحت شرايطي براي دست كشيدن از مبارزه درخارج از كشور براي بازگشت بوطن اعلام آمادگي كردم و يكي از آن شرايط مبلغ صد مليون تومان پول بابت خسارت هاي وارد شده بما  بود كه تا با آن بتوانیم زندگي تخريب شده خود را بازسازي نموده  و بيك زندگي ساده وغيرسياسي بسازيم. و شما اين تقاضايم را نه با صراحت قبول كرديد و نه با صراحت رد كرديد و مثل آدم هائي  رفتار مي كرديد كه يك بام و دوهوا دارند. من با شما طوري نامه نگاري كرده بودم كه شما بتوانيد اين صد مليون را به بهانه منحل  كردن ,,نهضت عدالت بلوچستان،، كه شما آنرا يك سازمان خيلي خطرناك بمركز معرفي كرده بوديد بگيريد وآنرا بمن بدهيد تا زندگي تخريب شده ام را بازسازي كنم و اين را هم بخوبي ميدانستم كه شما خيلي دندان گرد تر از آنيد كه همه اين پول را بمن بدهيد لذا من براي اعلام انحلال ,,نهضت عدالت بلوچستان،،  كه شما بطور روزمره تلفني مرا تحت فشار قرار داده بوديد  تقاضاي  مبلغ شصت مليون تومان كردم تا در اينجا هم چهل مليون تومان سر بركت بنده نصيب شما ه  بشود و من از سر ناچاري  ذهناً خودم را قانع كرده بودم كه با شصت مليون تومان به ساخت  و ساز زندگي خراب شده ام بپردازم. شما آقاي حاجي حميد  تمهيدي با فروغي حتماً بياد داريد كه من در تاريخ 14 ديماه 80  با پروازي از دبي  وارد  فرودگاه  زاهدان شدم. شما وآقاي كاظمي  نامي و چند نفر دیگر در فرودگاه حضور داشتيد وبنده را تحويل گرفتيد ودر مهمانسراي براسان پذيرائي بسيار گرمي كرديد وگفتيد كه شما   مهمان جمهوري اسلامي هستيد و درهمان شب پس از صرف شام همراه با كساني كه از ایرانشهر براي استقبالم به فرودگاه زاهدان آمده بودند اجازه رفتن  به ايرانشهر را داديد و از اين بابت از شما در آن زمان تشكر  كردم و حالا هم ميكنم ولي خيلي زود نشان داديد كه روراست  نيستيد و بالاخره  نگذاشتيد كه راحت باشم. هر روز بهانه اي در مي آورديد و بدروغ  زنگ ميزديد كه آقا فلان جا اعلاميه هاي  سازمان شما پخش شده برويد پيداي شان كنيد كه كي اين كار را كرده است و نتيجه اش را بما گزارش دهید  درحاليكه هيچ خبري نبود و اين يك كذب محض و بهانه گيري با برنامه بود چون هيچ اعلاميه اي پخش نشده بود. همه اين بازي هاي تلفني فقط  بهانه هائي براي  تحت فشار گذاشتن و اذيت كردن و بدين وسيله منصرف نمودن بنده از مطالبه شصت مليون تومان پول بابت خسارت بود و شما با  اين كارهاي تان اين موضوع را مي خواستيد بمن تفهيم كنيد كه اگر  خواستار راحتي خيال و امنيت و آرامش هستم  هم انحلال نهضت عدالت را اعلام كنم  و هم دست از اين شصت مليون تومان بردارم و گر نه اين اذيت و آزارها هميشه خواهد بود. پس از وارد شدن  بنده بكشور دو ماه و نيم ازسال80 گذشت شما هيچ پولي بمن نداديد و من بابت گذران زندگي ام سخت در مضيقه بودم و مرتباً  از شما مطالبه اين پول را ميكردم. روزهاي اول سال 81 بود كه آقاي كاظمي مرتب مرا تلفني اذيت ميكرد كه چرا انحلال نهضت را اعلام نميكني ميگفتم تا زمانيكه شصت مليون تومان را بمن ندهيد نهضت منحل نميشود تا اينكه آقاي كاظمي چند روز بعد  بمن زنگ زد كه مبلغ شصت مليون تومان تامين شده شما يك شماره حساب بانكي بما بدهيد تا آنرا براي شما حواله كنيم  و شما همين امروز طي يك نامه مختصر و چند خطي  انحلال نهضت را  اعلام نموده و براي ما فاكس كنيد من  همین را كردم و منتظر  پول ماندم اين زماني بود كه شما بقول خودتان به حج يا عمره  رفته بودي والله اعلم  و بجاي شما كاظمي مسئول ارتباط با من  شده بود  چند روزي از آقاي كاظمي خبري نشد و چهار روز بعد  بالاخره  زنگ زد و با عصبانيت گفت كه آقا شما كجائي ما اصلاً  بشما دسترسي نداريم و شما بايد يك موبايل تهيه كنيد تا ما هر وقت لازم شد بتوانيم با شما تماس بگيريم گفتم كه آقا من سر بركت شما   از نان خشك هم افتاده ام و براي اين نان خشك  تا حالا سربار  افراد خانواده هستم پولم كجا بود كه موبايل بخرم. گفت كه پولش  مسئله اي نيست شما يك موبايل از بازار آزاد پيدا كن پولش را ما  بشما ميدهيم. سه چهار روز بعد از اين مكالمات بهانه گيرانه ايشان، شما آقاي حاجي حميد باتفاق آقاي كاظمي به ايرانشهر  آمديد و بعد از غروب روز17/1/ 81 بود كه شما بمن زنگ زديد و جلو مخابرات قديمي ايرانشهر قرار گذاشتيد كه با شما ملاقات  كنم. بنده سر قرار آمدم و شما را ديدم و تعارف بمنزل كردم  نيامديد و گفتيد كه بيك رستوران برويم و با هم  يك شام  بخوريم و بيك رستوران كه شما آنرا خوب بلد بوديد و من اسمش حالا دقيقاً يادم نيست فيروزه بود يا چيز ديگه درست يادم نيست رفتيم در بالا خانه آن كه خلوت بود نشستيم سفارش شام داديد مشغول خوردن شديم  و آقاي كاظمي شروع بحرف زدن كرد وحرفش اين بود كه فردا  ميخواهد بمن پول يك موبايل بدهد ولي در ازاي آن يك رسيد هم ميخواهد چون پول مال اداره است و در مقابل آن بايد رسيدي به اداره بدهد و براي گرفتن اين رسيد خيلي مقدمه چيني كرد  بطوري كه  من  بطور غير ارادي دچار يكنوع شك مبهم شدم.   بهرحال خدا حافظي كرديم و رفتيم وصبح روز بعد ساعت هشت   آقاي كاظمي  بمن زنگ زد كه بيايم  فلكه ايران پيما و من آمدم ده  دقيقه اي جلو مسجد طوبي منتظر ماندم ايشان با ماشين پژو اش  خيلي بسرعت و دستپاچه پيش پاي من ترمز زد ومن سوار شدم  كمي جلوتر رفت  و ايستاد پرسيدم حاجي حميد كجاست گفت كه  براي بازجوئي يكنفر ديگر رفته است و با عجله يك پاكت بدست من  داد و گفت كه اين هشتصد هزار تومان پول بشمار و يك  موبايل بخر شمردم  سه تا چك دويست هزار توماني نو بانك ملي و دوتا چك صد هزارتوماني يعني هشتصد هزار تومان درست بود گفتم درست است. و رسيدي  كه قبلاً مندرجات آنرا خودش نوشته بود  و آنقدر ريز بود كه من با چشمهاي ضعيفم بدرستي نميديدم  و فقط  معطل يك امضا بود بمن داد و گفت اينرا امضا كن و نميدانم چرا اينهمه دستپاچه بود من رسيد را امضا  كردم و در پشت  آن از طرف خودم نوشتم كه مبلغ هشتصد هزار تومان بابت خنده به ريش بنده از آقاي كاظمي دريافت شد و باز يك امضاي ديگر در پشت اين سند مالي هم كردم و تاريخ اين رسيد يا سند 18/1/81 است. از آقاي كاظمي  پرسيدم شصت مليون تومان چي شد گفت هنوز يك اشكال كوچك دارد تا چند روز ديگر برايت ميفرستم  گفتم  اگر نفرستادي به بالا شكايت ميكنم گفت كه بهرجا كه دلت ميخواهد  شكايت كن شكايتت مستقيم برميگردد پيش خودم و ضمناً حواست باشد كه يك دروغ من صد تا راست شما را خنثي ميكند. ما در همان فلكه ايران پيما از هم جدا شديم آقاي كاظمي رفت كه رفت  و من ديگر او را نديدم  نه تلفني زد و نه پولي فرستاد.  من مدتي صبر كردم و بعد با شما تماس گرفتم و گفتم كه حاجی آقا چي شد اين پول  و شما جواب مشخصي بمن نمي داديد ومي گفتيد كه من در جريان نيستم از شما خواستم كه با آقاي ابراهيمي كه مسئول پرونده بنده در تهران است تماس بگير و بپرس اين پول چي شد. بهرحال شما هر بار يك دروغ بمن تحويل مي داديد و من هم چاره اي جز اينكه صبر و مدارا كنم نداشتم و پس از گذشت مدتي حدود دو سه ماه  من  در تلفن با شما دعوا كردم و اين باعث شد كه شما موضوع را كمي جدي بگيريد و خلاصه بعد از يك هفته بمن زنگ زديد  كه ما  در عرض همين يكي دو روز شما را در ايرانشهر خواهيم ديد من گفتم كه باشه منتظر تان هستم. روز بعد حدود ساعت10صبح شما  بمن زنگ زديد كه ما تا نيم ساعت ديگر بمنزل شما ميآئيم من منتظر ماندم شما آمديد سه نفر بوديد. يك فرش دوازده متري كه قيمتش حدود يكصد هزار تومان است و دو جعبه  گز و حدود  دو سه كيلو پسته هم  آورده بوديد كه من اول از قبول آنها ميخواستم  خودداري كنم  ولي بعداً ديدم كه شما  وارد خانه مان شده ايد رد كردن آنها را از نظر اخلاقي زشت دانستم. بهرحال شما در مهمان خانه محقر مرحوم برادرم نشستيد و بعد از سلام و تعارف  و پذيرائي مختصر، شما با بسم الله شروع بحرف زدن كرديد و مفهوم مجموعه حرفهای تان اين بود كه  شما  نه تنها كه نسبت  بوضع من بي توجه نبوده ايد بلكه خيلي هم فكرمند بوده ايد و بعد اون آقائي كه برايم جديد بود صحبت كرد پرسيدم كه اين آقا كي هست شما گفتيد آقاي موحدي كه از برادران همكار ما است كه از  تهران آمده  است و ايشان هم با بسم الله شروع به صحبت كرد و همه حرفش اين بود كه بمن بفهماند كه ايشان در جريان است كه  شما يعني حاجي حميد مرتباً درفكر كار من بوده ايد و گله و عصبانيت من در مورد شما بي مورد است. بعد آقاي ابراهيمي كه   عضو همان هيئتي بود كه براي تامين دادن من به امارات هم آمده بود و مثل اينكه مسئول اصلی پرونده بنده در تهران است هم با بسم الله  شروع بحرف زدن كرد و بالاخره بصورت گنگ وغير واضح  اين موضوع را بمن تفهيم كرد كه ناراحت نباشم كه اقداماتي جهت بهسازي زندگي ام شده است و كاري كرده اند كه من نيازي به كمك اداره اطلاعات نداشته باشم و خودم  مستقلاً مشغول كاري خواهم شد كه ده نفري از افراد بيكار خانواده ام را هم سركار خواهم كرد و خلاصه چنان اميدي در من آفريد كه من دراين جلسه  لازم نديدم كه موضوع  شصت مليون تومان را مطرح كنم. و پس از اين ملاقات شما رفتيد و بعد از ده روزي كه خبري نشد من  بشما زنگ زدم كه چه شد اين وعده وعيد هاي تان. شما گفتيد كه  من با آقاي  شهلي بر رئيس اداره جهاد سازندگي زنگ زده ام  كه مقداري زمين بشما واگذار كنند ورشما پس از انجام مقررات اداري مقداري وام خواهيد گرفت و بيك طرح عمراني خواهيد پرداخت و من بهمين هم راضي شدم ولي هرچه رفتم و آمدم زميني مشخص  و واگذار نشد و ديدم كه اين هم يك برنامه وقت كشي وفريبكاري  محض است و حساب كردم  كه  در پروسه اين طرح كذائي شما آنقدر ذليلم خواهيد كرد كه خود ازخير آن صرف نظر كنم. من  پس از اينكه  متوجه اين وقت كشي تان شدم  دوباره  بشما  فشار  آوردم  كه تكليف اين شصت مليون تومان را روشن كنيد و شرايطي را كه من بتوانم آبرومندانه زندگي كنم برايم  فراهم نمائيد چون اين شما بوده ايد كه زندگي ام را از بيخ خراب كرده و اينهمه رنج  و مصيبت و بدبختي  بسرمان آورده ايد ولي غرور  شما آنقدر زياد و فساد ذهني تان آنقدر گسترده و ظرفيت تان آنقدر  كم است كه اصلاً امكان اينكه كار خيري از شما صادر شود و كسي  به وسيله شما به راحتي و آرامش برسد وجود ندارد. حقيقت اينست كه شما اصلاً حاضر بحل مسائل نيستيد و اگركسي بخواهد مسائل  اين جامعه و بهتر است كه بگويم مسائل اين نظام را حل كند شما او را بهر نيرنگ و تهمت و بهانه اي كه شده  يا  دربدر ميكنيد و يا  از بين ميبريد. اين نظام را شما ارث پدرتان ميدانيد و براي ديگر مردم اين سر زمين اصلاً هيچ حقي قائل نيستيد و فقط بخاطر همين  است كه امروز فرياد اين مردم در همه جاي اين مملكت بلند شده است و شما باز هم بجاي استفاده از راه هائي كه بحل مشكلات مردم كمك ميكند از راههاي مشكل ساز استفاده ميكنيد. شما براي اينكه مرا از ادعاي اين شصت مليون تومان منصرف نمائيد آمديد يك نقشه ديگركشيديد واينطورحساب كرديد كه برادر زاده اش  منصور را مي گيريم  و مي اندازيم توي زندان و بعدا افراد خانواده اش را با تهديد هائي نظير اينكه چنينش ميكنيم وچنانش ميكنيم   حرف هائي كه آقاي بهرامي در ديدار با افراد خانواده ما در زاهدان زده بود و گفته بود كه تا زمانيكه مولك هست اين اذيت و آزار ها هست و عين همين حرفها را شما هم تلفني بمن زديد تا موضوع را خيلي بزرگ كرده و ماها را بترس و وحشت بنشانيد و ما هم از ترس اينكه يك جوان مان بوسيله شما كشته و تلف نشود ضمن منصرف  شدن از مطالبه شصت مليون تومان آمادگي هر نوع همكاري خود را نظير تعقيب وكشتن مولابخش و ملا كمال وغيره اعلام نمائيم  تا شما مثلاً در حق ما  بزرگي  و احسان كرده و اين جوان را آزاد نمائيد. بخدا قسم كه اطلاعات اسرائيل هم از انجام  چنين كارهاي كثيف و نا مردمي و زشتي احساس شرم ميكند و نميدانم كه شما چرا نمي كنيد؟  شما درمكالمه تلفني ديروز تان ضمن بقيه حرفهاي زورگويانه تان اين را هم  گفتيد كه آقا اگر شما از اين تامين  راضي نيستيد ما راه تان را باز مي گذاريم كه شما دوباره بخارج  برويد. آقا جان من يك شهر وند ايراني هستم عين تو يك شناسنامه  در دستم هست و قانوناً عين تو از تمام مزايائي كه در اين مملكت هست بايد برخوردار باشم حالا اين حق من است كه از شما سئوال بكنم كه شما به چه حقي اين حرف را بمن ميزنيد البته كه من از اين تامين شما راضي نيستم چون تمام راههاي زندگي را به روي من بسته ايد هيچ كاري بدون موافقت شما انجام نميشود. من حدود چهل سال قبل كه دانش آموز دبيرستان بودم ضرب المثلي را در كتابي ديدم كه ميگفت: همه راهها به  رم  ختم ميشود.   معني اش را تا حالا  نفهميده بودم همه راه ها چطور به  رم ختم میشود.  تازه  بعد از چهل سال دارم ميفهمم  كه  همه راهها به رم ختم ميشود يعني چه؟ يعني اين كه همه راهها  به اداره  اطلاعات ختم ميشود. شما بهر جا كه رجوع كني يك سر نخ  به اداره اطلاعات ميرسد  آنجا اگر موافقت كنند كار انجام ميشود و اگر  نكنند كار انجام نميشود و شما در اين اداره براي زندگي كردن  بنده  در زادگاهم موافق نيستيد و بهمين دليل همه راههاي زندگي  آبرومندانه را برويم بسته ايد و فقط راه بيرون رفتن را برايم  باز ميگذاريد و اين روش تان با هيچ يك از موازين اخلاقي و اسلامي  و انساني منطبق نيست حق زندگي شرافتمندانه را از من سلب نكنيد با اينكار همه دعواها تمام ميشود. نه.  من ديگر از اينجا بيرون نمي روم اينجا زادگاه منست،‌ من تامين خدائي هستم خدا بمن حق داده است كه در اينجا در نهايت امنيت و آسايش و عزت زندگي كنم  و به  تمامي آن حقوق خدادادي مان كه شما بي دردانه از ما سلب كرده ايد برسم. اگر نظام متعلق بهمه مردم اين مملكت است  و اگر رهبر رهبر همه است كه بايد به داد ما برسد و شر شما  را از سر مان كوتاه كند و شرايط  يك زئدگي آبرومندانه وعادلانه را براي ما فراهم نمايد و اميدواريم كه چنين بشود فلذا  تفاضاي من كه در واقع تقاضاي تمامي مردم ظلمزده، تبعيض ديده و تحقير شده بلوچ  در اين  دو دهه گذشته است از مقام معظم رهبري  و ديگرمسئولين  بالاي  نظام در نامه اي جداگانه بشرح ذيل  خواهد  بود:-

1) موظف نمودن اداره اطلاعات فقط بانجام وظايف حرفه اي خود وعدم دخالت در امور و شئون دواير ديگر و عدم دخالت  در امور خصوصي مردم در كل.  چون عدم رعايت  همين اصول از طرف اداره اطلاعات است كه امروزه باعث التهاب، تشنج عمومي و نارضايتي  وسيع در سطح  كشور شده است.

2)  رسيدگي كامل به پرونده ,,سازمان بلوج متحد،، و ,,نهضت  عدالت بلوچستان،، از سال69 تا به امروز و استرداد پولهاي حيف و ميل شده دراين رابطه بصندوق دولت و مجازات متخلفين و سوء  استفاده كنندگان طبق قانون.

3)  پرداخت حداقل صد مليون تومان خسارت بابت حمله بيدليل بخانواده ام در سال77 و وارد كردن ضربه برسرمادرم كه منجر بقتل او شده است توسط حاجي علي، حاجي حميد و حاجي بهرامي  و يكي ديگر كه سرپرستي حدود پنجاه  شصت نفر مامور معذور را در حمله غير قانوني  بخانه هاي ما را داشته اند.

4)  آزادي منصور آرميان چون يك تاميني است و اداره تامين دهنده اخلاقاً موظف است كه تمام شرايط لازم را براي آزادي او فراهم نمايد.
 
5)  من چون معتقد بحل امور جاري و مشكلات موجود خود با مسئولين خود استان بوده ام تا حالا رونوشت هيچيك از مكاتباتم را بمراجع مركز نفرستاده ام و هنوز هم معتقد بحل مسائل در سطح استان هستم ولي اگر به هيچ وجه من الوجوه  نتيجه نداد اين حق  قانوني بنده خواهد بود كه بمركز متوسل شوم و اينكار را با توجه باينكه يك دروغ شما صد تا راست بنده را خنثي ميكند هم خواهم كرد و نتيجه را از خداوند بصير ومقتدر ومنتقم منتظرخواهم ماند  و به عادل بودن خداوند اعتقاد كامل دارم. ومن الله التوفيق....

اين نامه را  بدلايلي متوقف  كرده بودم ولي چون اميدي بحل مشكلاتي كه براي ما ايجاد كرده ايد بروش كدخدا منشي وجود ندارد اينك با يكماه تاخير آنرا برايتان ارسال ميكنم و در صورت لزوم بمراجع قضائي وغير قضائي ديگرهم خواهم فرستاد تا نظارتي به منظور قضاوتي برآنچه بين ما و شما دارد ميگذرد  داشته  باشند شايد درميان آنها افراد منصفي پيدا شوند كه كمك بحل منصفانه اين دعوا  بكنند .

با  احترام ،
محمد  آرميان


تا اینجا به وبلاگ وتواجهی، فیسبوک و تویتر ارسال شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر