۱۳۹۳ بهمن ۲۹, چهارشنبه

قسمت دوازده از " کتاب نامه ها " - محمد آرمیان



قسمت دوازدهم از " کتاب نامه ها"



بنام خدائيكه دستش بالاترين دستهاست


مورخه :  23/1/81
نوع ارسال :  تلفكس
توسط :   آقاي حاجي حميد فروغي یا تمهیدی  عضو  رابط
موضوع :  عدم رسيدگي به شكوائيه بنده  و تقاضاي  بازنگري  مجدد

جناب آقاي سبحاني
مقام محترم مديريت  كل اداره  اطلاعات  استان  س ب

            ضمن عرض  سلام  و تقديم مراتب  احترام توجه مبارك جنابعالي را بمراتب  ذيل معطوف ميدارم  و   باطلاع  ميرسانم كه  بنده  تا  اين تاريخ  مكاتبات متعددي  در رابطه با مسئله  تامين و رسيدگي بوضع زندگي تخريب  شده ام  با اداره شما كرده  ام و هنوز  به نتيجه اي  نرسيده  ام  و زندگي  مختل شده  ام همچنان  مختل است و بنده  پس از ملاقات  با  آقاي عباسي  و نا اميد شدن  از رسيدن  بعدالت  چاره  ديگري  نمي بينم  كه براي  دادخواهي  بمراجع مختلف ديگر مراجعه نمايم  و چنانچه  پيس  از اين  نامه  راه زندگي توسط  اداره  شما  به  رويم  باز نشد اين آخرين  نامه  ام   در سطح  استان براي  اداره  شما  خواهد بود  كه  اگر  از رسيدگي توسط  شما  نا اميد  شدم  ديگر رو  بمركز خواهم برد   و مستقيما  با وزير محترم  اطلاعات و ديگر مسئولين  بالاي نظام  مكاتبه و دادخواهي  خواهم كرد و كانال  ارتباطم  هم  كميسيون  امنيت ملي  مجلس شوراي اسلامي خواهد بود و ديگر نمايندگان  مجلس,  و علماء  ممتاز تشيع و تسنن   و شما ديگر گله اي نداشته باشيد   كه چرا  به اينجا  و  آنجا  مراجعه كرده  ايد  چون  بنده سلسله مراتب  را تا آنجائي كه ممكن بوده است  رعايت كرده ام  و بدليل  اينكه  به نتيجه  مطلوب  و عادلانه اي  نرسيده ام و خودم را در رابطه با بعضي از  عوامل  اداره  شما مغبون ،  فريب خورده  و مظلوم  احساس  ميكنم  اين حق طبيعي بنده  خواهد بود  كه بمراجع  بالاتر  مراجعه  كنم  تا جائي كه  از زندگي متلاشي شده خود  و خانواده ام و  در صورت لزوم از  ديگر  مظلوميني  كه  در اطرافمان هستند   رفع ظلم  نمايم و اين اجازه  رفغ ظلم را اول  خدا ,  دوم  قانون و سوم مقام معظم رهبري در  اين اخير  همراه با تاكيد بسيار  بهمه شهروندان  اين مرز و بوم  داده  است و بنده  تاكيدات مقام معظم  رهبري را  در اين رابطه  براي همه  مسئولين الزامي و  مطاع  ميدانم فلذا فرمايشات  ايشان  در اين سطح پائين نبايد  با خودسرانه عمل كردن بعضي  از كارمندان  در حد   شعار و بي نتيجه   باقي بمانند  و بنده با دلگرمي  به  اينكه فرامين  مقام معظم رهبري در امر اجراي عدالت در مملكت  فقط  شعار نيستند  و ايشان و ديگر مسئولين بالاي نظام حالا  حقيقتا و بطور جدي  ميخواهند  مردم  بعدالت و سعادت و امنيت ذهني  برسند ميخواهم  تا رسيدن بعدالت  اين تلاش را براي بدست  آوردن  حقوق پايمال شده  انساني ام   بهر قيمتي كه  برايم تمام  شود ادامه  دهم   و همين  تلاش  است كه بين  زندگي انسان و حيوان  خط فاصلي را ترسيم ميكند  وگر نه موشها ,  خرگوشها , شغالها و  ديگر حيوانات   همه اين نفس بي محتوا  را كه ما داريم ميكشيم دارند ميكشند پس فرق  ما  با آنها چيست؟   جناب سبحاني,   بنده از  سوي  اداره شماا  باندازه كافي تحقير  و مسخره  شده ام  در حاليكه  همه چيز  را درك  ميكنم و  هنوز تبديل به حيوان نشده ام  كه  اينطور  با من  رفتار شود  بلكه  يك  انسان زنده  ,  حساس و با شعور و آگاه  بحقوق   اسلامي و انساني ام   هستم  و  مردن را در راه  احقاق حق خود و مظلومين اطرافم  سعادت ميدانم،   نيش قلمم هنوز تيز  و زيانم هم هنوز  پر از فرياد است  پس لطفا  با بنده  مثل  يك   موجود  نفهم  و زبان بسته  رفتار نكنيد  و  بشيوه هاي مختلف  حقوق  انساني  ا م را  ضايع  و پايمال  نه نمائيد  من   به توانائي  اداره  شما  آگاهي  كافي  دارم  و  به  آن  معترف  عستم  و ميدانم  كه  هر كاري  از  دست شما  برميآيد  ولي  بتفع  تان  اينست  همان کارهائي   را  بكنيد  كه  خدا راضي  شود   و  استعمال زور  با  افراد  بي دفاع و مستحق  خدمت   نا رضايتي   خداوند  را  بهمراه  خواهد  داشت  و  بترسيد  از  خدا كه  بسيار سحتگير  است  "   و اتقوا  الله ,   ان  الله  شديد  العقاب .     ترميم  و بازسازي  زندگي  بنده  خواهي  نخواهي به عهده اداره  شما ست چون عوامل  خودسر اداره شما آنرا تخريب كرده اند   حالا  يا شما  تن به قبول حقيقت ميدهيد و  اسلامي  عمل ميكنيد و   اين فرياد  بنده را  جدي  گرفته و   مورد توجه قرار ميدهيد  و يا اينكه  اسلام  و انصاف و   فرمان رهبر و عدالت و  مروت  و ترس  از  خدا   سرتان نميشود  چون  در اداره  اطلاعات هستيد  و زورتان  زياد است  و توانائي  آنرا  داريد  هر طور که  بخواهيد  ميتوانيد  با من رفتار نمائيد .

            حناب سبحاني!  بنده چند روز قبل از تشريف فرمائي مقام معظم  رهبري  به استان  در تاريخ 27/11/81  بعنوان  ياد آوري بوضع نا بساماني كه در آن قرار  دارم  نامه اي  در خطاب به جنابعالي  نوشتم  كه  به مسئولين پرونده  بنده  يادآوري نمائيد  تا دست از  بازي كردن  با بنده بردارند  و به تعهداتي  كه در پروسه تامين  كرده اند عمل نمايند و گر نه  بنده برخلاف ميل باطني ام  مجبور خواهم شد  كه  براي  احقاق  حق  و جبران خساراتي  كه بي دليل بمن وارد شده است  بمراجع بالا تر شكايت كنم و متوقع بودم كه جنابعالي با حل و فصل مشكل ما  زحمت  بنده را از رفتن بمراجع  بالا تر كم خواهيد كرد ولي متاسفانه  چنين نشد  و اين  توقع   بنده  از شما هم باين  دليل بود  كه  جناب  مولوي عبدالصمد ساداتي  در   اولين ديداري  كه  با  شما داشته  است  شما را مديري با شخصیت قوي  و انساني   بسيار مثبت  ارزيابي كرده بود  و بر اساس تعريف  ايشان  گمانم  اين بود كه شما  مشكلم  را  با اين مسئولين پرونده ام  بشيوه اي  عادلانه و دوستانه  و به فوريت  حل خواهيد كرد  ولي متاسفانه چنين نشد چون  شما كسي  را براي حل مشگل بسر وفتم  فرستاديد كه آدمي  مناسب  براي اينكار نبود و اين آقا  كه آقاي حاجي حميد  ايشان را  بنام  عباسي  و  معاون مدير كل يعني معاون جنابعالي معرفي  كرد   بجاي  اينكه  بحل مشکل كمك كند متاسفانه  آنرا حاد تر كرد   و انبوهي از  نا اميدي و بد بيني را   در مغزم آنچنان  فرو كاشت   كه   حقيقتا  از رسيدن بعدالت سخت   نا اميد شدم،  و در اين نا اميدي با صراحت كامل   و  رك و  پوست كنده  ميگويم   همان طوري كه  ايشان  ميخواهد  كه   دروازه عدالت را  بروي ما  بسته نگهدارد  دعا ميكنم  كه خداوند  هم  دروازه هاي  خير و  رحمت  را  بروي  ايشان ببندد و عافيت و سعادت و آرامش  را  هر چه زودتر از زندگي بي دردش  برچيند،  الهي آمين.   و زندگي ايشان  هم  انشاء  الله كه   بازيچه  دست ديگران  شود  و مورد تحقير اين و آن قرار گيرد همان طوري كه ایشان   بنده  را   بمدت ربع ساعت  دم درب  ستاد خبري معطل  گذاشت و بازيچه  دست خود  كرد و مورد  تحقير  قرار  داد.

            جناب سبحاني ،  بنده متوقع بودم  كه  با خود  شما ملاقات كنم  ولي  الحمد لله  شما آنقدر  بزرك  و مهم هستيد  كه ملاقات با ما برايتان توليد كسر شان ميكند  و بهر  حال  اين بزرگي شما را مبارك  باشد  و  خير  آنرا  به  بينيد   ولي چرا  يك نفر آدم منطقي  براي جواب  دادن و گره گشائي از كار  بنده  بسراغم نه فرستاديد؟  روز  جهار شنبه تاريخ  20  فروردين جاري براي گرفتن جواب  به بنده  وقت  دادند كه  ساعت 11  صبح به ستاد خبري بيايم  و بعدا زنگ زدند  كه  نخير  شما ساعت  يك  بعد از ظهر بيائيد و من سر ساعت  يك  بعد از ظهر  دم درب  ستاد خبري  آمدم  و اسمم را گفتم  و  نگهبان  بداخل  اطلاع داد ولي  ربع ساعت  من  توي خيابان  دم درب  اداره اطلاعات زير  آفتاب منتظر ماندم  و هر كسي هم كه مرا  در اينجا ميديد  فكر ميكرد كه براي  مخبري  به  اينجا آمده ام .  آيا   ايشان نمي توانست  به نگهبان های  درب بسپارد  كه يكنفر  ساعت  بك   با اين مشخصات ميآيد واردش كنيد؟  چرا  او مي توانست  اينكار را  بكند و  اخلاقا  بايد ميكرد   ولي اگر ميكرد  از كجا مي توانست  ربع ساعت  ابهت براي خود  و يك  ساعت  و نيم   تحقير  براي   بنده  توليد كند؟  وقتي كه  بنده را وارد  يك اطاق كردند  با حاجي  حميد  و يكنفر  ديگر مواجه شدم  سلام عليك و روبوسي  هم  كرديم .  حاجي حميد  ايشان را  با نام  عباسي و معاون مدير كل  معرفي كردند  و پس از تعارفات مرسوم  حاجي حميد سرگذشت  زندگي  سياسي  بنده  را  براي  آقاي عباسي بيان كردند و انصافا بسيار  خوب و بدون كم و بيش  بيان كردند  و  نحوه سخن گفتن بسيار  متين و  منطقي و  بي غرضانه اش   مبين  شخصيت  سالم , نجابت و فراست  حرفه اي اش بود كه براي كار كردن در چنين  اداره حساسي بسيار مناسب و موزون است ,  عقده ندارد  و مردم  را در  انجام ماموريت  هايش  نسبت  بنظام بد بين و عاصي  نميكند ولي  اين آقاي عباسي  را   با اين همه عقده از كجا پيدا كرده  و آورده ايد  اينجا که  يك منطقه  ظلمزده  و رنج  كشيده  است  و  در  اين زمان  نياز  به  مسئولين  سالم و  بي  عقده  و  بي غرض و مرض  دارد .  پس  از اتمام  سخنان  حاجی حمید فروغي آقاي  عباسي با  بسم الله شروع كرد و با  درست كردن  قيافه اي مصنوعي  بعنوان  يك آدم مهم  شروع  بحرف  زدن  كرد و  پس منظري  از  شكل گرفتن نظام  را از  اول تا  آخر  با كلماتي متناقض  و سطحي و بي مغز و  دري وري وری و بی ربط   بيان  كرد كه در چنين  ملاقاتي هيچ مناسبتي  نداشت چون  من  در نامه اي كه نوشته بودم  تقاضا نكرده بودم  كه  داستان  انقلاب را  فراموش كرده  ام  و حالا  يكنفر  بيايد  و آنرا از  نو  برايم  بسرايد  بلكه بنده تقاضا كرده بودم  كه مسئولين پرونده ام  دست  از  نمايش قدرت و  بازي كردن  با بنده  بردارند و پرونده  ام  را بطور عادلانه  اي  رسيدگي  كرده   و  به  تعهداتي كه در رابطه  با   انحلال " نهضت عدالت  بلوچستان"   كرده اند  عمل كنند   و بعد از  انحلال  " نهضت  عدالت "  شرايط   يك زندگي آبرومندانه  و ايجاد نوعي فعاليت  فرهنگي  يا اقتصادي   مناسب  برايم بوجود  بياورند  كه  تا اين  تاريخ  بعناوين  مختلف  طفره  رفته و  سر باز  زده  اند و  بنده  بيش از  يكسال  است كه  بلا تكليف  و آله دست مسئولين پرونده ام هستم .  حرف هائي را كه آقاي عياسي در مجموع  زد  بنده  حاچ و واچ ماندم  كه  اين  آدم  تنگ نظر و يكبعد نگر و پر از  عقده  چگونه  به معاونت  مدير كل  يك  اداره بسيار حساس  منصوب شده است .  آقاي  عياسي  در لابلاي حرف هايش بار بار ميگفت كه نظام جمهوري  اسلامي  حالا ديگر تثبيت شده است و يك نظام مردمي  است.  بله  بنده ميدانم كه نظام تثبيت  شده است و مقام معظم رهيري و ديگر مسئولين  بالاي نظام  هم  سعي مبرم  دارند كه آنرا  هرطور شده  مردمي كنند  ولي  تا زماني كه  آدمهائي از  قماش  اين عباسي ها در اداره اي  مانند  اطلاعات  جا خوش كرده  و مشغول مردم آزاري و خالي كردن عقده هاي شان  هستند  مردمي  بودن  نظام بيش  از يك لفاظي  و شعار تو خالي  نخواهد بود.  حرف هائي  را كه آقاي عياسي زد همه تهديد آميز و مغرورانه و طلب كارانه  بود   در واقع تمام دروازه هاي  رسيدن به عدالت را  بروي ما بست دعا ميكنم كه خداوند متعال  هم تمام دروازه هاي خير  را به  روي ايشان  و خانواده اش ببندد .  همان طوري كه  او سعادت و عافيت را براي ما نمي پسندد  دعاي ما اينست كه  خداوند سعادت ، عافيت و امنيت را هر چه زودتر  از خود و خانواده  اين هودخواه كه به  پست رسيده است  برچيند و در رديف  مغضوبان خود فرار دهد. آقاي عباسي در ميان سخنانش  با لحني پر قمپز  گفت  كه  آقاي آرميان شما اگر  از اين تامين راضي نيستيد ما شرابط  رفتن بخارج را براي شما فراهم ميكنيم راه شما  را  باز مي گذاريم  كه برويد.  چه حرفي ! اين آدم معناي حرف هائي را كه ميزند اصلا  نمي فهمد. آقاي عياسي  مگر  اين مملكت و اين نظام مال باباي تو  است  كه  از آن  اين طور  مالكانه  صحبت ميكني  و با ميل  خود  هر كسي را كه بخواهي  داخل ميكني  و هر كس را  كه نميخواهي بيرون ميفرستي! مگر  اين مملكت  قانون و حساب و كتاب ندارد؟ مگر همين  يكماه قبل  رهبر اين مملكت  به  اين استان نيآمد  تا  از اين مردم بد بخت و ظلمزده  دلجوئي كند و كمي  از رنج هايش را كم نمايد  و  بهمين منظور  مبلغ   دويست مليارد تومان براي سر و سامان بخشيدن  زندگي  بي سروسامان مردم  اين استان  اخنصاص نداد  تا مردم اين گوشه كشور هم  بالاخره  اندگي   بعدالت و سعادت برسند  و  تو   در جواب  تقاضايم كه ميگويم زندگي ام را كه خود فلج و نابود  كرده ايد و سالها  از عمرم  را  تلف   كرده ايد حال   انصاف  داشته باشيد و   بازسازي نمائيد. جوابم ميدهي يا  همين وضع  را  تحمل كن   يا  اگر  دوست نداري  راهت را باز ميكنيم  بفرما  برو  بيرون.  آيا چنين  است منطق اسلامي، چنين است منظق  انساني و چنين  است  منطق  هموطني  و منطق  انصاف و عدالت!؟

            جناب  سبحاني ،   عنايت   عاجل  به موارد ذيل  باري  ديگر  مورد تقاضاي  بنده  است تا شايد براي  يك تصميم گيري  عادلانه و مثبت   نسبت  به وضعيت   بنده  به جنابعالي  كمك  كند : -

            1)  بنده  يك  ايراني  هستم  و  بر  اساس  قانون اساسي اين مملكت  كه  بوسيله همين نظام  تدوين شده  است  داراي حقوقي مشروع و   مشخص هستم از  آنجمله  حق زندگي شرافتمندانه  و مصون  از هرگونه تعرض و تهديد  و قانونا مجاز  بدفاع از حقوق حقه   خود.

           2  )  بدانيد  كه  بنده   انساني هستم  عدالت خواه  و طرفدار  حق  و مخالف ظلم  و معتقد به استقرار عدالت  اجتماعي  در محيط  زيست  و مايل بمقاومت  در مقابل بي عدالتي   بمنظور حفظ  هويت  انساني  و اسلامي خويش.

           3 ) خودم را يك ايراني ميدانم،  مسلمان هستم  و  به نظام  و مواضع  رهبري آن   اعتقاد  دارم   و به داشتن اين  سه  هويت افتخار ميكنم  ولي مخالف  تبعيض  بين شيعه  و سني و  فارس و بلوچ و بومي  با غير بومي و فساد اخلاقي و رشوه خواري  هستم  چون  اسلام  مخالف  آنست  و اين  نظام هم  يك نظام اسلامي  است و امتساك  به اصول  و فروع  آن  بر هر مسلماني  واجب  است .
 
           4  )  انساني  صريح  هستم،  يكذره  منافقت  در وجودم  پيدا نم يشود  و آنچه را كه حق  ميدانم  پيش هر مقام  و در هر موقعيتي كه قرار بگيرم  بدون كمترين ترس و ملاحظه كاري  بيان ميكنم و نتيجه آنرا بخدا  واگذار ميكنم  و يقين دارم كه نتايج  بر ا ساس اعمالي  كه انسان انجام ميدهد  از  جانب خدا  بسوي  عاملش  باز ميگردد.

              5 )   اينرا  هم   بدانيد   كه  بنده دو سال قبل از پيروزي  انقلاب  بخاطر  ظلم هائي كه نظام ستم شاهي  بر مردم منطقه  ما  روا ميداشت  و ديگر  خارج  از تحمل شده بود  بنده  شديدا  با ساواك  درگير  بودم  كه آخر الامر مجبور بفرار  به هندوستان شدم  و در آنجا  از طرفداران  پرو پا  قرص  حضرت امام  (ره)  شدم  و  با ديگر  دانشجويان   مبارز اسلامي   به  توزيع  و نشر  اعلاميه  ها  و نوار هاي  ايشان پرداختم  و در بهبوهه  پيروزي  انقلاب  به  ايران آمدم  و در ارتباط  با حاج آقا  خامنه اي  قرار گرفتم  وجبهه عدالتخواه  بلوچستان را  براي هموار كردن  راه  انقلاب  اسلامي  در بلوچستان  تاسيس و فعال كردم كه  از حمايت  ايشان  برخوردار  بود  و من بيش از  يكسال  در ارتباط  تنگا تنگ  با ايشان براي  جا  انداختن  انقلاب  در  اين  منطقه  فعاليت  ميكردم   و ايشان خدماتي   را  كه  در  حمايت  از  انقلاب  انجام  ميدادم  ستايش  ميكرد  و  من  بخاطر   فعاليت هائي كه براي  نظام جمهوري  اسلامي در  اين منطقه   ميكردم  شديدا  مواجه با مخالفت  كمونيست  ها  و قشر  سلطنت طلب  و  سردار ها  و بعضي از علماء  وابسته  به  حكومت شدم .  اين زماني  بود  كه حكومتي  مسلط  بر اوضاع  هنوز  در كار نبود  و هرج  و مرج  وجود داشت  و عناصر  مختلفي   با  افكار  و خواسته  هاي  گوناگون در صحنه وجود  داشتند كه  بر عليه  جمهوري   اسلامي فعاليت ميكردند   و نيرو هاي   تازه كار  نظام     هم بخاطر نداشتن تجربه  لازم  هنوز  دوست و دشمن را  در منطقه  بدرستي  تشخيص  نميدادند و چوب  شان  را  بهر  دو  قشر  بطور  يكسان ميزدند  و  ما  با اينكه دوست بوديم چوب  سني  بودن  و بلوچ بودن مان را خورديم  و بخاطر  داشتن اين دو عیب  خدادادي  دوستي مان پذيرفته  نشد.  در اين زمان فكر ميكنم  سال 59  بود  كه يك سرهنگ  شاهنشاهي  بنام  اسكندري  كه فرمانده هنگ  ايرانشهر بود با نفوذ  كردن  در  نظام  داشت   نقش  دوگانه  اي را بازي  ميكرد  و با  حمله  بخانه هاي  مردم  منطقه  دشتياري  و اذيت و آزار اين  مردم  بطور گسترده و به   بهانه هاي  مختلف  هدفش  اين بود  كه جوي  ضد نظام  در اين منطقه  ايجاد  كند  و مردم  را  به  آنسوي مرز  فراري  دهد  تا   جذب  سرداران  فراري  مخالف  انقلاب  شوند  و بالاخره   دهها  خانوار  از  مردم اين منطقه  مجبور  به نقل مكان  به  بلوچستان  پاكستان  و  ايالت سند شدند  نا جذب  سرداراني  شوند  كه  بقصد  حمابت  نظام سلطنت  در پاكستان  بر عليه  نظام نو پاي  جمهوري  اسلامي موضع  گرفته  بودند.  و چون  مسئولين  جديد نظام  در منطقه  از برنامه  اين سرهنگ  دوست  نما  مطلع نبودند  من براي  اينكه خدمتي  بنظام كرده  و مردم  اين منطقه  محروم را  از ستم پيشگي  اين سرهنگ بيرحم و پر تزوير  نجات  داده  باشم  وقتيكه  هيئت وزيران  به سرپرستي  حاج آقا مهدوي كني  كه در آن زمان  وزير كشور  بود  يه  چابهار  آمدند  من  به نمايندگي  از  مردم چابهار  در مراسم استقبال  از  اين هيئت  سخنراني كردم   به افشاء  اعمال  ضد  انقلابي اين سرهنگ  پرداختم  و  در همان جلسه  تقاضاي  اعدامش را كردم ولي  نتيجه  بر عكس شد  و  همين  سرهنگ كه فرمانده هنگ  ايرانشهر  بود پس  از  ده  روز  از  اين ماجرا  دستور دستگيري  ام   را صادر  كرده  و بواحد هاي تحت فرماندهي  خود  اعلام  نمود  و چون شرايط  در آن زمان طوري  بود كه  امكان  احقاق  حق  وجود  نداشت و كشتن  انسان  از  كشتن گوسفند  راحت  تر   بود  بنده  مجبور بفرار  به  پاكستان  شدم و  در آنجا   توسط  سلطنت طلبان  فراري كه پول فراواني  هم  از  صدام  گرفته و بنام  مبارزه  با جمهوري  اسلامي   مشغول كار  بودند   دعوت به همكاري شدم  ولي بنا بر ماهيتي كه اينها   داشتند  با اينكه سهم بزرگي  از اين پول  باد آورده بمن  هم  ميرسيد   از همكاري با  آنان  بر عليه جمهوري  اسلامي  امتناع ورزيدم  و خودم  هم   مستقلا هيچ  كاري در  اين زمان   بر عليه  جمهوري اسلامي نكردم  بلكه   فقط  براي  مصون ماندن   از  شرارت  هاي  سرهنگ  اسكندري  و  بگير و به بند هاي  موجود  در منطقه  مدتي را  در  خارج  از  كشور   گذراندم  از آنجمله  كشور هاي   افريقائي  نانزانيا, كنيا,  اوگاندا و   زامبيا و پس از آن  سه  سال در  كويت گذراندم   و  دو باره  به    پاكستان برگشتم و  چهار  ماهي  را  به منظور رسيدن  به تزكيه  نفس و  بكار   امر به معروف  و نهي  از  منكر در   تبليغ  جماعت  گذراندم  و فكر ميكنم   سال 68 بود كه  اطلاعات  چابهار  بمن تامين داد  و خوش بختانه  اين زماني بود  كه  دو   آدم  خيلي  شريف  با فاز  بسيار بالاي  انساني در اطلاعات چابهار  مشغول خدمت بودند  يكي بنام حقيقي حميد رفيعي  كه اهل  چابهار  بود  و ديگري  با نام مستعار  علوي  كه اهل سيستان  بود  و هر دو  بسيار سنجيده،  بي عقده   و با مرام  و در عين حال  ماهر    در كار اطلاعاتي  خود بودند  بطوري كه  در  ارتباط  حرفه اي خود با مردم  هيچكسي را  از نظام  بد بين  نمي كردند.  تا زماني كه  آقاي علوي  رئيس  اطلاعات  چابهار  بود  بنده به زندگي عادي ام  بدون مشكل  ادامه دادم  و مواجه  با هيچ گونه اذيت و آزار  و مزاحمتي نشدم  ولي  با منتقل شدن  آقاي علوي  و آمدن  شخصي  بتام  احمدي  مشكلات  بنده  شروع شد  و اينها مصر بودند كه  بنده  حتما  بايد بصورت  يك  خبر چين  بطور مستمر با  آنان  در ارتباط  باشم و اين كاري بود كه اصلا نمي توانستم انجام دهم  چون  با مزاجم  سازگاري نداشت.  اين زماني  بود  كه كارمندان  دولت در اين منطقه  بطور عشقي  و بدون كمترين باز خواستي  از  سوي مسئولين  بالاتر  سرخود عمل  مي كردند و  جان  مردم  از  رفتار  و عملكرد  اينها  بلب  رسيده  بود   و بخاطر جو سركوب شديدي كه وجود داشت  مردم  مجبور بتحمل   اين وضعيت نادرست و  ضد  انساني شده  بودند   و در چنين وضعيتي  اگر  قرار  بود  بنده  گزارشي  به  اداره اطلاعات  بدهم  بايد گزارش  همين كارمندان  و مسئولين  اداري را   كه اين طور بد  عمل ميكردند  بدهم  و  نه  گزارش  مردم محروم و خفقان زده  را  كه  نياز  بكمك  داشتند  لذا من   دو مورد گزارش  شفاهي  باين آقايان  در  اداره  اطلاعا ت چابهار  دادم  تا  از  بنده  راضي  شده  و دست  از  سرم  بردارند .   يك گزارش  بر عليه آقاي  ابرقوئي  كه در آن زمان   فرماندار چابهار  بود  و خدا وكيلي  هيچ كاري  در راستاي وظايف  اش   انجام نميداد  و فقط  مشغول  بهم  آوردن  سر و ته  بودجه هائي بود كه در  اختيار  داشت  و يكي هم  گزارش  رئيس  بيمارستان  را كردم كه بوضع  بيمارستان  و بيماران  اصلا  نميرسيد  و بيمارستان  عملا تبديل  به بك طويله  شده بود .  ببين آقاي  سبحاني   اوضاع چقدر  مفتضح  بود  كه   اين دو گزارش مفيد و مثبت  بنده كه صد در صد بنفع   نظام  بود  و من بخاطر  آن  بايد از طرف اداره  اطلاعات  حمايت و تشويق ميشدم  ولي  بر عكس   بهانه  اي محكم  شد  براي تحت تعقيب  قرار دادن هر چه بيشتر  بنده  بعنوان   يك  عنصر  ضد  انقلاب  توسط  اطلاعات.   و از  آن ببعد   تعقيب  اينها   با روشهاي ترس آور  و شيوه هاي گوناكوني   بطور شيانه  روزي  انجام ميشد و بالاخره   بجائي رسيد كه من  جدا احساس  خطر كردم  و  گمانم  اين بود كه همين امروز يا فردا مامورين  اداره  شما  ميروند كه  سر به نيستم كنند.  آن روز  ها يك چنين جوي بر جامعه حاكم  بود  و من براي اينكه بيدليل و بدون كمترين جرمي بدست  عده اي از خدا بي خبر و حفاظت شده  از  طرف نظام  كشته نشوم باز مجبور بفرار شدم  ولي  اينبار تصميم گرفتم  كه در مقابل  اينهمه  ظلم و زورگوئي  و لا قانونيت  و خيره سري  و بي عدالتي  مبارزه  كنم  و   براي  اينكه  اين  مبارزه موثر  باشد  بايد   شكل  تشكيلاتي پيدا  ميكرد  و ما بهمين  دليل  نام " سازمان بلوچ متحد"   را  بر آن نهاديم  و هر چه توانستيم كرديم و قابل ذكر  است كه   در  پروسه اين مبارزه  عادلانه  اذيت  و آزار ما   را  امثال  احمدي  ها در در يك سيستم   حفاظت  شده  و   تحت نامهاي  مستعار ميكردند  و ما چون  اينها   را  با هويت  اصلي شان  نمي شناختيم  و آنان  را نمايندگان  نظام مي دانستيم  چرت و برتش  را  نتيجتا  به  مسئولين بالاي  مي گفتيم و چاره  اي جز  اين هم  نبود   و از  آن ببعد  تا به امروز  شما همه  ماجرا  را   از  طريق  مطالعه  نشريه  ها  و  اعلاميه  هاي ما بخوبي ميدانيد و باين ترتيب  زندگي بنده كه  طرفدار  پر و پا قرص  اين نظام  بودم  و با  وجود زحمات فراواني  كه براي نظام كشيده بودم  فقط  به  دليل   بلوچ  بودن  و سني  بودن  و طرفدار عدالت بودن  زندگي ام  بوسيله  كارمندان  اداره شما  تخريب و  درب و داغون شد  و  ملاحظه كنيد  كه من  از  اول  تا  آخر  جرمي را كه  قابل  تعقيب  باشد  انجام  نداده ام  و  هر آنچه  كرده   ام  تنها  واكنشي  بوده  است  در  مقابل  كنش هاي  آزار دهنده  اداره  شما.  شما  و هزاران نفر  ديگر  از  مردم مظلوم  بلوچ  بخوبي  ميدانيد  و مي دانند كه   من  در مدت اين ده  سال  كه   از  دست  اداره  شما فراري شدم   براي استقرار  عدالت  در بلوچسنان ظلمزده  سعي فراوان كرده  و مرارت  بي  حساب  چشيده  ام   تا   بلكه   روزي  نه روزي فرياد مظلومانه مان   بگوش  مسئولين  بالاي  نظام  برسد و بهمين خاطر   مرتبا  نشريه  و  اعلاميه  و اطلاعيه  پخش ميكرديم  تا  بالاخره از ما به پرسند   كه  چه مي خواهيم  و اين همه سرو صدا  براي  چيست   ولي   مسئولين زرنگ  پرونده  بنده  بجائي كه  بيايند  و از  ما به  پرسند   كه  چه  ميخواهيد  و  درد تان  چيست  كه اين همه  سرو صدا براه انداخته ايد   با سوء استفاده  از  نشريه ها  و اعلاميه  هاي ما  و بزرگ  كردن قضيه و  وارونه نشان دادن  حقايق  بمركز، بنام مبارزه  با  ضد  انقلاب  و مخالفين  نظام   بودجه هاي  كلاني  گرفته و از  اين رهگذر  سود  فراوان بردند .  بنده  براي  اينها  شكل  يك مرغ  تخم  طلائي  را پيدا كرده بودم  كه هر اعلاميه  بنده  براي  اينها  تبديل بيك   تخم  طلا ميشد   و بزرگترين  و آخرين تخمي را كه اين مرغ مبارز   گذاشت  در همين مرحله  تامين  بود،  تخمي طلائي که برای این آقایان  به  ارزش  صد مليون  تومان بود.   حالا من به اين مسئولين پرونده ام ميگويم كه  شما موجودات بسيار زرنگي بوده  ايد و   از فعاليت هاي  حق طلبانه  ما   سود  فراوان برده  ايد  اينك   بيائيد انصاف بخرج  بدهيد  و  اين  آخرين  تخمي را كه بنده  براي  شما  گذاشته ام  حد اقل  ارزش  نصفش  را  بخودم  بدهيد كه  بوسيله   آن بتوانم   اين بخریب هائی  را كه شما   براي  من  و خانواده ام  درست كرده ايد  باز  سازي  كنم  و جواب  اين شكم بي هنر پيچ  پيچم  را  بدهم  كه  صبر  ندارد  به هيچ.   اينها با   زباني عجيب و غريب و مرموز   و غالبا تهدبد آميز  به من  ميگويند  كه  اي بابا   تو مرغي  شكمت  با چند تا دانه سير ميشود و بچند دانه بسنده  كن  و  اين  وضعيت را  بدون سر و صدا و قد قد  كردن  تحمل  نما  و از   تيزي  كارد  ما هم حذر  كن  و بدان  كه  ما  هيولاهائي  هستيم  پر قدرت و   كارد بدست و ضعيف كش  و  دنيا پرست  و هرچه كه  از  آن بالا  بيايد   پائين  اول  بدست  ما ميرسد  پس  بدون برو برگرد مال خود  ماست   چون   شكم مان اصلا سيري  ناپذير است  و  زور  آنرا  داريم كه به  هيچكسي  هيچ   چيز  ندهيم    و اگر  كسي  اعتراض به اين وضع   دارد  بيايد  جلو  و خودش  را  فقط  بما  نشان  بدهد  و ما ميدانيم كه چگونه  بحسابش  برسيم.  مي بيني   آقاي  سبحاني  رئيس  اداره  كل اطلاعات  و  امنيت  استان سيستان و بلوچستان  كه    بنده  در چه  وضعيتي قرار گرفته  ام   و  از  چه  كساني  توقع  عدل و انصاف  دارم  و  راستي  اگر  گوسفندي  بيايد و   از گرك  توقع  انصاف  داشته  باشد  احمق  نيست ؟  حتما هست .  پس  راه  علاج  اين وضعيت چيست  و گوسفندان حقوق  باخته و  گرسنه و  تهديد شده  بسكوت  این سر زمین  بالاخره  چه  خاكي  بر سر خود بريزند؟   به نظر  بنده  راه  اسلامي و منصفانه  اش  تنها اينست كه  گرگها را  از  گوسقندان  جدا  نگهدارند و به  آنها  اجازه  ندهند  كه  سهم  خوراكي  گوسفندان  را غصب كنند و عدالت  را  زير پا  بگيرند.  و  راه  علاج  غير  اسلامي  و ظالمانه  اش  هم  اين می تواند باشد   كه هر  گوسفندي كه  از  وضعيت  بد خود  سر و صدا كرد  گرگ   خود را مجاز  بخوردن آن  بداند  و بدون كمترين   واهمه  اي  از  مجازات  قانون   و يا   ترس  از  عذاب  وجدان و  عقوبت  خدا  آنرا  بخورد  و صدايش  را خاموش  نمايد.   كاري كه صدام  و عواملش  با ملت خود کردند و  عقوبتش را  هم  بي گمان    بشكل  بمب هاي  ده تني  بر سر  خود  و كاخ هاي چند مليارد  خود دريافت كردند  آري  چنين است گرفت  خدا  بر ظالمين.  و  مكرو  و  مكر  الله  ان  الله  خير الماكرين .

            6)   جناب  سبحاني  " نهضت عدالت  بلوچستان"   باين منظور   بوجود  آمده  است كه ما  از  اين سكو   به  عدالت برسيم  و  مسئولين  پرونده  بنده پا فشاري  زياد كردند  كه  آنرا منحل  نمايم  و من گفتم كه  ما  هنوز  بعدالت  نرسيده ايم  و آنرا  منحل نمي كنيم  بلكه  با يك گردش  180  درجه  اي  در جهت حمايت از  نظام  و استقرار عدالت  اجتماعي  كه  امروز خود مقام  معظم  رهبري  پرچمدار  اين شعار شده  است كار ميكنيم  و  اينها  باز  هم  بر انحلال آن  اصرار كردند  و  بنده گفتم  که شما خسارت های وارده بر ما را جبران کنید تا من بجاي  نهضت عدالت  بيك كار  فرهنگي يا  اقتصادي  ديگر   بپردازم  و در ضمن  زير بناي  اوليه زندگي  ام  را كه بوسيله  اداره  شما   تخريب  شده  است  با.سازي نمايم .   پس از گذشت مدتي  بالاخره  آقاي كاظمي  كه  در  همين  رابطه  با من  در تماس بود  روزي  در فرورين ماه  81   بمن   زنگ زد و گفت  كه ميلغ شصت مليون تومان تامين  شده است   شما  يك شماره  حساب بدهيد  آنرا برايتان حواله  ميكنيم  و یا  با  خودمان تا   چند  روز  ديگر  برايتان  به  ايرانشهر ميآوريم  و  شما همين امروز  طي  يك نامه كوچك  انحلال نهضت  را  براي ما فاكس كنيد و بنده  همين  كار  را كردم   و  دو روز  بعد  آقاي كاظمي  با  برادر حمید تمهیدی یا  فروغي   به  ايرانشهر  آمدند  و گفتند كه چون  ما بشما  دسترسي  نداريم  شما   حتما بايد  يك موبايل  داشته  باشيد تا ما هر وقت خواستيم بشما دسترسي  داشته  باشيم   و  با روشي   عجيب و غريب و فريبكارانه    بالاخره  بنده را قانع كرد كه  در مقابل قيمت بازار  آزاد  يك موبايل   يك  رسيد هشتصد هزار توماني  برايش  امضاء  كنم  پرسيدم شصت  مليون تومان  چي  شد  گفت  بعد   براينان  ميفرستيم   و رفت   و  من از  آن ببعد  نه خودش  را  ديديم  و نه  پولش را. حالا  بنده ميخواهم  بدانم  اين پولي  را كه  آقاي  كاظمي  بر اساس  تقاضاي  ما  از  صندوق  وزارت  اطلاعات  گرفته  است  كه  به  ازاء انحلال  " نهضت عدالت "    بمن  بدهد  در كجا  آب  شد  و  اگر  چنين  كاري  نگرده  است  پس  چرا  به بنده دروغ  گفت !؟  و  جناب به همين  دليل   دروغگوئي  و  فريبكاري  كارمند شما   "نهضت " هنوز   منحل  نيست  و آن یک اعلامیه خصوص و غیر رسمی بوده است  و نهضت   در  اجراي  فرامين  مقام معظم  رهبري  به منظور كمك كردن  به  استقرار  عدالت  اجتماعي  در  محيط  زيست پر از  ظلم  و بي عدالت  ما  بكارش  ادامه خواهد  داد  ولي  هيچ  اعلاميه  و  نشريه اي  صادر نخواهد  كرد  و  فقط به مكاتبه  با مسئولين  بالاي  نظام خواهد  پرداخت   تا  از  وضعيت اسف  انگيزي  كه  در اين استان وجود  دارد  آگاه  شوند  و  وقتي كه  ما و مردم استان بحقوق  ابتدائي مان رسيديم  و احساس  عدالت كرديم  آنگاه  خود بخود  وجود چنين  نهضتي  لزومي  نخواهد داشت   و  ما  با پرداختن  بكار هاي  فرهنگي و عمرنی و افتصادي  آنرا به كنار خواهيم گذاشت و انشاءالله كه  اتخاذ چنين  روشي  كه منطبق  با منويات بزرگ و انساني  مقام   معظم رهبري   در اين برهه  اميد بخش  و  تابناك  از  تاريخ   نظام مقدس  چمهوري  اسلامي  است  براي  شما ايرادي نداشته باشد .
         7 )  شرايط  سياسي  اجتماعي  امروز   شرايط  سال 68  و قبل  از  آن   نيست كه من مجبور  بفرار شدم.   از  سال  76  به آنطرف   شعار عدالت خواهي  جرم  بود  و همان  بلائي  را  بسر  هر كسي ميآوردند  كه  بسر من آوردند   و لي  امروز   رهبر نظام خود  علمدار  اين  شعار  شده  است  و هر كسي  كه  در  اين زمان   در اين راستا كار ميكند  بايد  بحساب گرفته  شود و   در انجام امور سياسي   اجتماعي,  امنيتي  و سازندگي كشور    مشاركت  داده  شود   تا تنش ها ي  اجتماعي  بحد اقل  برسد.

8)   جناب  سبحاني،   شما ميدانيد كه  بنده توانائي آنرا  ندارم كه  به زور حقم  را  از   اين مامورين  بي تقوا و حقاظت  شده   اداره  شما  بگيرم  كه  با پرونده من  سروكار  دارند  و  اينها هم   صداقت   لازم  را  ندارند  كه  به شرافت  بها  داده و  با  بنده  به  انصاف رفتار  كنند .  حالا شما بفرمائيد  بنده چكار كنم؟

             9)   جناب  آقا ي سبحاني .  ما  خواستار  يك زندگي  دوستانه و مسالمت آميز  و برادرانه با شما و ديگر برادران در کشور  هسنيم  ولي اين  خواسته  چگونه محقق  ميشود  وفتي كه  شما در دل  زادگاه  و محيط  زيست  طبيعي  و خدادادي  ما  بتمام معني صاحب  اختيار  باشيد  و  ما بتمام معني  بي اختيار .   شما بتمام  معني  غني  باشيد و ما بتمام معني فقير  و  ما بتمام  معني  صادق  باشيم  و شما بتمام معني  پر پيچ و تاب  و  ما هميشه  بدهكار  باشيم و شما هميشه طلبكار؟  آيا امكان آن  هست  كه  اين  مناسبات  غير  متعادل  بين ما  بومي ها  و شما غير بومي ها  تا اندازه اي  تعديل شود  بطوري كه  ما خود را  شهروند درجه  يك  اين مملكت  بدانيم  و  احساس تحقير  و  بي عدالتي  نكنيم؟    آيا ميشود اين كشمكش  و مشكل  موجود  بين  بنده  و مسولين پرونده  ام  را  خود جنابعالي  در همينجا  حل  بفرمائيد  تا  روابط  دوستانه  فيمابين  حفظ  كردد  و من  مجبور  به  مراجعه  به  كميسيون  امنيت ملي  مجلس شوراي اسلامي و  اصل 90   و  مراجعه   به  وزير محترم  اطلاعات  و نهاد مقام معظم  رهبري  در مركز  نشوم  و بهتر  نيست  اوقاتي را كه  ما صرف  اين  جنجال  عداوت زا  ميكنيم  صرف  امور  سازنده  و  مثبت  نمائيم   تا روابط  دوستانه مان محفوط بماند  و  بجاي دشمني خيرخواهي همديگر  را كنيم ؟

           10)  در پايان  موفقيت  جنابعالي و ديگر مسئولين  نيك  سرشت    را   در  انجام  فرامين  داهيانه  و دلسوزانه مقام معظم  رهبري  از  خداوند متعال  خواستارم  و  در  اين  سال  نهضت  خدمت گذاري  بمردم  اميدوارم  مشكل  بنده  توسط  جنابعالي  هر چه  زودتر حل گردد  تا ما با صرف نظر  از  كارهاي سياسي  در صحنه  عمراني  و افتصادي و فرهنگی  در اين منطقه  محروم  به نظام و  كشور  خدمت  نمائيم   و  ما توفيقي  الا  با الله  العلي  العظيم .

همراه  با احترام،

 محمد آرميان

دبير كل
نهضت  عدالت  بلوچستان


تلفكس  :      -0547- 2225128

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر