بنام الله مقتدر
ای که بردند از سرت
بیرون تاریخ پدر
شعر از: محمد آرمیان
بتاریخ:14/3/1393
شمسی مطابق 4/6/2014 میلادی
گر ظفر خواهی برادر
خرمنی علم و هنر می بایدت
لابه کردن نیست چاره
اندکی شور و شرر می بایدت
داده ای از
دست عزت ، خفته ای حاکت
بسر
ای بلوچ، خیزشی
دیوانه وار همچون فنر می بایدت
ای که
بردند از سرت بیرون
تاریخ پدر
ای بلوچ، یک کمی
عقل هم بسر می بایدت
تنگی رزق ننگ
نیست
ای بی هنر
زندگی گر با شرف
خواهی هنر میبایدت
ای برادر گر هنر داری
ترا بهتر ز زر
ورنه گنجی مثل
قارون از پدر می بایدت
گر نه کاری نیبگ و
نارنج و نخل پر ثمر
وقت خوردن کونل و کوش
و کنر می بایدت
ای بلوچ، نفع
ملت خواهی و احیاء دین
سخت کوشی،
جانفشانی و ضرر می بایدت
ای که هستی پر ز ننگ
و پر ز رنگ و پر زمکر
ترک کن نامردمی ها،
زندگی جور دگر می بایدت
ننگ و بدنامی پسندیدی
بخود مخبر شدی
وای نادانی برادر
مختصر عقلی بسر می بایدت
باش مرد و
هوشمندانه بکن عمرت
بسر
رو به سوی منزلت
چون رهگذر می بایدت
رفته ای دور
از وطن ای نور چشمان پدر
حال دیگر بازگشتی سوی
خانه از سفر می بایدت
تو خوشی در
خارج اما اهل
منزل با
پدر
سخت بد حالند
و خسته با
خبر می بایدت
ساده دل هستی
ز حد افزون و خوش باور بلوچ
اینهمه خوشباوری تاکی
کمی سمع و بصر می بایدت
سخت پامالی و بد حالی بلوچ
ابن
بشر !
این حقارت کن رها
اندکی زهر جگر می بایدت
ای بلوچ ، سالهات بگذشت در سختی و بدبتی و فقر
این چه مدهوشیست آخر
اندکی هوش هم بسر می بایدت
همت شهداد و خشم چاکر و زور
عمر
ضربه های سخت و پی
درپی بدشمن با تبر می بایدت
بشنو از من حرف آخر ای برادر ای بلوچ
بهر آبادی و عزت،
رستگاری از گجر می بایدت
این شعر بتاریخ 10/8/1994
میلادی سروده شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر