۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه

با توام ای بلوچ

بنام الله مقتدر
شعر از :  محمد آرمیان
با تو ام ای بلوچ
با تو ام ای بلوچ با  تو بی حال
غافلی جمله حقوقت همه شد پامال
ساده دل  بودی  و خوشحال ز حال
گجر از دست ربودت همه ثروت و مال
گشتی غافل ز مسایل شدی بد حال
قامتت بین که دولا گشته چو دال
تو   که   بلبل صفتی  پیش  عیال
نزد مامور حکومت چرا هستی لال
خواب خرگوشی و غفلت دیرینه و حال
گشته ترا  باعث  این  رنج و ملال
مه نشین عاطل و باطل مزن اینهمه فال
خیز و پیکار بکن همچون رستم  زال
جوینده  و یابنده  بشو نیک  خیال
مرد رزمنده بشو اینهمه بیهوده منال
تردید مکن پوزه ظالم بر خاک  بمال
بزنش تو دهنی مدهش هیچ  مجال
ورنه سختی کندت، قیل و مقال
پرس و جویت بکند سخت سئوال
برتو مسلط گردد همه وقت و همه حال
بیش از این هم بکند حق تو را پامال
اینهمه بخل مکن چه کنی اینهمه مال
خرج کن بهر هدف ورنه شود پامال
برباید ز کفت مال یک ظالم خوشحال
تو بخیل بچه بمانی همه عمرت بد حال
چه بگویم بتو  دیگر ای الکی خوشحال
همتی کن بگشا  سوی هدف این پر و بال
بدوان ای بلوچ اسب امل سوی شمال
مطمئن باش که محفوظ بمانی ز زوال
تو اگر دوست منی پس مکنم هیچ سئوال

چشم بند و بده دستم  برمت  سوی کمال
این شعر بتاریخ 18/6/1992 میلادی در کراچی سروده شده است.












هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر