۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه

قسمت هفتم کتاب " تخریب گورناگ " - تالیف: محمد آرمیان


قسمت هفتم از کتاب:
 " تخریب گورناگ "


نگاهي مختصر
 به وضع سياسي ايران

     ايران كشوري باستاني است كه از يك قدمت تاريخي چشمگير برخوردار است – مردم اين سرزمين از همان آغاز تشكيل حكومت و حيات سياسي اجتماعي خود همواره داراي زندگي ناراحت و پر تلاطم و بدون آزادي بوده و تحت حكومت هاي مستبد و ديكتاتور و خودكامه بسر برده اند و جنگ بين مردم و حكومت هاي شان تا به امروز ادامه داشته و هرگز موفق به تشكيل حكومتي عادل و دمكرات نشده و جنگ و جدال و كشمكش ها به پايان نرسيده است بطوري كه همين امروز پس از گذشتن دوهزار وپانصد و اندی  سال از حكومت كورش كه مبداء حكومت مدون در ايران بحساب ميآيد باز هم مبارزه و تلاش براي رسيدن به عدالت اجتماعي در جريان است چون مردم اين سرزمين پس از چنين زماني طولانی از مبارزه با ظلم  باز هم به عدالت و دموكراسي نرسيده اند و خواهان آن هستند.
     چون اين كتاب را يك نفر بلوچ در رابطه با مسايل و مشكلاتي كه مردم بلوچ امروز يا آن دست به گريبان هستند و در رابطه با تخريب يك روستا و دربدرشدن بيش از هزار نفر زن ومرد وكودك و پير وجوان اين روستا ميباشد لزومي به ورق زدن تمام تاريخ ايران نيست و لذا حرف مان را از زماني شروع ميكنيم كه حكومت مركزي ایران تسلط سيستماتيك خود را بر بلوچستان آغاز كرده است و وضع مردم بلوچ را از اين تاريخ ببعد در درون مرزهاي ايران مورد بررسي قرار ميدهيم كه چگونه بوده و چرا اينطور يا آنطور بوده و چگونه ميباست مببود.
     در آغاز لازم است اين توضيح را بدهم كه بنده در جريان اظهاراتم حقايق را مد نظر دارم و نه كساني را كه از بابت اظهاراين حقايق راضي يا ناراضي ميشوند چون بنظر من اين خيلي مهم است در كوششي كه يك فرد ميكند هدف و نيتش حد اقل بازكردن گرهي از گره هاي متعددي باشد كه انسان هاي محكوم به وسيله آن بسته شده اند و خود قادر به باز كردن آن نيستند تا كمكي به نجات يك جامعه و يا مجموعه اي از انسان هاي تحت ستم شود و در مقابل، آن انسان به آسودگي وجدان و رضايت خداوند و نهايتا به جنت برسد و من همين را پيروزي يك انسان در زندگي اش ميدانم و نه جمع مال فراوان را به ازاء منافقت و سرپوش گذاشتن بر حقايق و همساز و همنوا  شدن با دنيا خواران و در نتيجه افتادن به عذاب وجدان و جهنم.  پس حالا كه قرار بر اظهار حقيقت است و نه سرپوش گذاشتن بر آن،  حقيقت اينست كه:
        در تابستان سال 1928 ميلادي مطابق با 1307 هجري شمسي حكومت خود مختار دوستمحمد خان باران زئي با حمله نظامي رضا شاه پهلوي از بين رفت و از همين تاريخ ببعد بلوچستان بطور سيستماتيك تابع حكومت مركزي ايران شد و در حوالي همين زمان بود كه خوزستان ( احواز) و كردستان و آذربايجان و تركمن صحرا هم به وسيله لشكر كشي تحت سلطه حكومت مركزي ايران درامدند كه اراده كامل و حمايت محرمانه و بيدريغ دولت عظمي بريتانيا در پشت اين قداره بندي و اعمال قدرت براي تحت انقياد درآوردن پنج ملت بلوچ، عرب، کرد، آذری و تركمن  قرار داشت و اين برنامه به دليل داشتن حمايت بين المللي موفق شد چون ترسيم نقشه فعلي جهان پس از جنگ جهاني دوم بوسيله انگليس و متحدانش صورت گرفت كه همه بعد در سازماني بنام سازمان ملل متحد جمع شدند و آنگاه سرنوشت ملتهاي مختلف جهان را با ميل خود تعيين كرده و مرزهاي كنوني صدها كشور را ترسيم و تضمين نمودند و اگر اين سياست منفعت طلبانه و غير عادلانه انگليس شامل حال حكومت مركزي ايران كه خود همچون مومي در مشتش بود نميشد مرزهاي ايران فقط محدود به همان مناطقي ميشد كه فارس نشين است وتمام مناطقي كه متعلق به پنچ ملت مذكور بالا است بصورت ممالكي مستقل و خودمختار بر روي نقشه جهان پديدار ميشدند و سرنوشت اين مردم نيز سرنوشتي غير از اين ميبود كه حالا دارند.
     رضا شاه پس از تسلط اش بر بلوچستان با مزاحمت هاي متعددي از سوي مردم مناطق مختلف بلوچستان روبرو گشت ولي با همكاري بي دريغ بعضي از سرداران خودخواه و خائن سرحد زمين موفق به كنترل اوضاع شد. سرداران سرحد بخاطر امتياز مختصري كه از رضاشاه دريافت ميكردند خيانتي بزرگ در حق ملت خود كردند و نتيجه اين شد كه علاوه بر تباهي و محكوميت كامل ملت بلوچ نسل اين سردارهاي خائن بمردم خود هم بكلي برافتاد و از اينحا ميشود نتيجه گرفت كه خائنين بقوم ممكن است بظاهر براي مدتي موفق و خوشحال و صاحب احترام به نظر برسند ولي اين موفقيتي موقت و كوتاه و كاذب است كه پس از گذشتن يك نسل به آخرين حد خود ميرسد و از آن پس بدبختي ها آغاز ميشود و همه چيز در بدبختي مطلق فرو ميرود و آنهائيكه بخاطر منافع فردي به ملت خود خيانت كرده اند نام بدشان براي هميشه در حافظه تاریخ باقي خواهد ماند و عذاب اليم جهنم هم در وقت خود گريبان شان را خواهد گرفت.

     پس از رفتن رضا شاه و روي كار آمدن پسرش محمد رضا پهلوي با حمايت انگليس و امريكا برنامه هاي ضد ملي اين فرزند خلف با ابعاد وسيعتري ادامه پيدا كرد و با تشكيل سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) تمام آزاديهاي اساسي و برنامه هاي مترقي و اصلاح طلبانه در سطح كشور متوقف شد و برنامه تبديل كردن ايران به جامعه اي مصرف كننده و مبتذل وبي بند وبار و بي خيال كردن مردم از سياست هاي ضد مردمي شاه بكار گرفتن تمامي امكانات حكومتي براه افتاد. ساواك بتدريج تبديل بيك سازمان مخوف شد وهر آنكسي را كه معترض برنامه هاي شاه مي يافت تحت تعقيب قرار ميداد و پس از تعقيب پنهانی و غير محسوس اگر تشخيص ميداد كه شخص تحت تعقيب آدمي مهم و خطرناك است آنگاه او را دستگير كرده و به زندان ميفرستاد. در زندان اول تطميع و ترغيب به همكاري ميكرد و اما اگر موفق نميشد در زندان نگه ميداشت و به منظور توبه دادن و دست بردار كردن از فعاليت هايش شكنجه هم ميكرد.

     شاه آدمي مذهبي نبود بلكه فردي سيكولار يا لامذهب بود و كاري بكار مذهب كسي نداشت مردم مذاهب مختلف در زمان شاه از اين بابت خيال شان راحت بود و هركسي بنا بر هر عقيده اي كه داشت آزاد بود با شيوه خود خدا را عبادت كند اين تنها خوبي و امتياز بزرگي بود كه شاه داشت ولي اين را مردم در آن زمان نمي دانستند و حالا متوجه شده اند كه گرفتار ديكتاتوري ولايت فقيه شده و آزادي قبلي مذهبي را از دست داده و بقول سعدي قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتارآيد. آما اگرشاه يك آدم مذهبي نبود ولي از نظر قومي فردي شديدا متعصب ونژاد پرست بود. او غير از قوم فارس تصميم به نابودي و امحاء همه اقوام ديگر در داخل مرزهاي ايران گرفت و برنامه فارسيزه كردن سرزمين ايران را در دستور كار خود قرار داد و اين برنامه بشكلي روتيني و سيستماتيك با شدت وحدت زيادي بكار خود ادامه داد. شاه آدمي ديكتاتور و از نظر نژادي سخت گير و متعصب و نژاد پرست بود. به اقوام بلوچ و عرب و كرد وآذري و تركمن  اجازه تدريس زبان مادري شان را در مدارس دولتي و حتي در مدارس خصوصي هم نداد و فرزندان اين اقوام از همان آغاز درس را بايد با زبان فارسي شروع ميكردن و نه با زبان مادري خود و معلوم است كه در نتيجه اين كار زبانهاي مادري اين مردم پس از چند نسل بطور كلي از بين رفته و زبان فارسي جاي آنرا پر ميكند و ظلمي بزرگتر از اين نيست كه زبان خدادادي يك ملت بوسيله ملتي ديگر براي هميشه از بين برود ولي بعضي مردم اين را يك ظلم نمي دانند چون از اهميت آن بي خبر هستند. دررابطه با مسئله زبان حكومت شاه آنقدر سختگير بود كه مردم پنج ملت ديگر حق نداشتند كه زبان شان را زبان بگويند بلكه محكوم به اين شده بودند كه بگويند زبان شان لهجه است. مثلا لهجه بلوچي يا لهجه كردي و عربی. با كساني كه لباس بلوچي يا ملي خود را بتن ميكردند آنقدر تحقير آميز رفتار ميشد كه مردم بلوچ آهسته آهسته از پوشيدن لباس اصيل خود خجالت ميكشيدند و از اين پس اكثر  بلوچ ها براي اينكه خود را آدمهاي مهمي نشان دهند شروع به خريدن كت وشلوار و كراوات و بيجامه و كاپشن و كلاه و عينك وغيره كردند تا بچشم تحقير نگريسته نشوند. بلوچ ها در خانه ها و مجالس خودي هم شروع به حرف زدن با زبان فارسي كردند كه خود را بيك ديگر آدمهائي فهميده ومترقي نشان دهند و تهمت نفهمي و بي تمدن بودن را از خود بزدايند. در پس روند اين از خود بيگانه شدن مردم بلوچ برنامه نا مرئي هویت زدائی حكومت شاه نقش بسزائي داشت.

     شاه علاوه بر برنامه هويت زدائي بلوچ برنامه هاي ديگرش در سطح كشور با زور و ديكتاتوري همراه بود و به ملت اجازه اظهار نظر درمسايل سياسي و مشاركت در امور اداري كشور را نميداد و فقط يك باند چاپلوس و دستمال بدست و ستايشگر شاه آنهم بدروغ كه فقط بمنظور گرفتن پست ومقام و اختيارات بود و سوء استفاده از آن اختيارات براي چاپيدن ثروتهاي ملي كشور كه متعلق به تمام مردم بود و راه انداختن بساط عيش و عشرت براي خود و افراد خانواده شان و بخاطر حفظ همين بساط عيش وعشرت سركوب هر آنكسي كه مخالف اين وضع بود و صدايش درميآمد.  امروز در زمان جمهوري اسلامي همين وضع با شدتي بيشتر و ابعادي به مراتب وسيعتر جان مردم را باري ديگر بلب آورده است.

     مردم تحت فشار ابران اين روش ديكتاتوري شاهانه را ديگر تحمل نكردند و براي نجات جان خود از حفقان شديد بفكر مبارزه و سر نگوني حكومت شاه افتادند و سر انجام همه سازمانهاي چپي و راستي وملي گرا و مذهبي وغيره براي از پاي درآوردن رژيم شاه دست بدست هم دادند و مبارزات شان بالاخره در بهمن ماه سال 1357 خورشيدي بثمر رسيد و شاه فرار كرد و امام خميني آمد و بمردم وعده دموكراسي و عدالت اسلامي داد و مردم سرمست از پيروزي خود در مقابل ديكتاتوري شاه سمبل اين پير وزي را امام خميني دانستند و تا چند سالي بطور مرتب مشغول سر دادن  شعارهائي نظير مرگ بر امريكا و مرگ بر اسرائيل و مرگ بر ضد  ولايت فقيه و زنده با امامم خميني و زندده باد اسلام بودند تا اينكه رژيم جمهوري اسلامي پايه هاي خود را در همه جاي كشور محكم كرد و مردم پس از گذشت زماني طولاني تازه متوجه شدند كه اي داد و بيداد رژيمي كه  بجاي رژيم شاه نشسته است نه از جمهوري اش خبري هست و نه از اسلامي بودنش و نه از آزاديهائي كه قرار بود به اين ملت مبارز و فداكار برسد كه هركسي براي مثل انسان زيستن به آن نياز دارد و نه از عدل علي خبری بود  بلكه دیدند که همه اش چماق است و گرسنگي كشيدن و در صفهاي طويل ايستادن و چشم غره و توپ و تشر مامورين مؤمن به ديكتاتوري را تحمل کردن.  تمام آن كارهائي را كه ساواك ميكرد اکنون نیز همه اش بقوت خود موجود است اما با ابعادی كسترده تر و پر آزارتر و فرقش فقط اينست كه  اسم دستگاه اذيت كننده و آزار دهنده عوض شده و نه ماهيتش. آنوقت ساواك بود و حالا واواك شده است يعني به جای "سازمان اطلاعات و امنيت كشور- ساواک"  شده است "وزارت اطلاعات و امنيت كشور- واواک".  رژيم شاه تنها يك رژيم ديكتاتوري قومي بود ولي رژيم جمهوري اسلامي هم يك ديكتاتوري قومي است و هم ديكتاتوري مذهبي. در زمان شاه مردم از نظر معيشتي نسبتا مرفه بودند ولي حالا در نظام جمهوري اسلامي كمرشان براي حل مسئله شكم خم گشته و هشتاد درصد مردم زير خط فقر زندگي ميكنند – طبق تفسير يكي از كارشناسان اقتصادي ايران كه درتفسيرش ميگفت :  اگر امروز يك  خانواده شش نفره در ايران درآمد ماهيانه اش يكصد هزار تومان باشد اين خانواده روي خط فقر زندگي ميكند. با اين حساب امروز مليون ها خانواده در ايران هستند كه درآمد ماهيانه شان زير پنجاه هزار تومان است و شما خود تصور كنيد كه اينها ديگر زندگي شان چطور است و اين خانواده ها با چه مصايب و مشكلات جانكاه و صبر شكني دست به گريبان هستند. بخاطر داشته باشيم كه اينها همان مردمي هستند كه از مختصر ديكتاتوري شاه در امور سياسي خسته شده بودند و شكم شان هم مجبور به تحمل اينهمه گرسنگي نبود ولي دست به انقلاب زدند تا به شكمي سيرتر وفضائي بازتر براي بيرون ريختن فشارهاي كشنده دروني شان برسند ولي اين مردم آرزومند آزادي از بدي بخت به حكومتي رسيدند بمراتب مستبد تر، بي رحم تر و بي انصاف تر.  حالا وضع طوري شده است كه اين مردم وقتي كه از رفتار نادرست و غيرعادلانه نظام خسته شده و لب به اعتراض و شكايت مي گشايند بلافاصله مهر ضد انقلاب و يا تهمتي ديگر بر پيشاني شان ميخورد و تحت تعقيب و سركوب قرار ميگيرند كه همه خفه شوند و كسي حرف زيادي نزند كه مسئله مسئله اسلام است و شوخي بردار نيست. اسلام شده است سپر بلا و ضامن ديكتاتوري عده اي خدا نشناس كه ظلم شان را بنام اسلام انجام می دهند  و به خدا منسوب ميكنند. نمي آيند راستش را به مردم بگويند كه مسئله مسئله اسلام نيست بلكه مسئله تقدس عبا و عمامه و نفس اماره آقا ست كه جاي اسلام نشسته است. نمي آيند بگويند كه جاه طلبي آقا فقط مهم تر از هر چیز دیگر است و هرچه او بخواهد همان ميشود. حرف آقا از همه قوانين معتبر تر است. حرف آقا به تنهائي از حرف شصت مليون جمعيت كشور با ارزشتر و مهمتر است!  چرا؟ چرا كه زور دارد، رئیس و  فرمانده سپاه و بسيج و ارتش و پليس و اطلاعات و راديو تلويزيون است!  عينهو كه حقوق همه اينها را آقا دارد از جيب مباركش ميدهد و نه از درآمدهاي ملي كه متعلق بخود همين ملت  است و آقا همه اين نيروها را كه از جيب ملت حقوق ميگيرند  براي آبادی، آزادي و امنیت و عزت اين ملت که  به کار نمی گیرد  بلكه برعكس از آنها برای سركوب همين ملت استفاده میکند تا فقط از ديكتاتوري خودش حفاظت كند. آيا اين ملت انقلاب كردند كه به همين برسند كه آقا از پياده رو به كاح مرمر برسد و محكمتر از شاه بر پشت ملت سوار بشود!؟  و چماق را در دست بگيرد و بر سر همه آن كساني كه از درد هاي بيدرماني كه آقا  بعنوان صله انقلاب به انان هديه كرده است مي نالند بكوبد كه صداي شان را در نیاورند  كه اسلام و امنيت كشور در خطر است!! آقا براي حفظ آقائي خود و در بند نگهداشتن اين ملت ، ملتي كه در حقيقت محسن اوست امروز با نيروي سپاه و بسيجش او را عين گوسفند مي كشد و عين مجرمين به زندان ها مي اندازد و ضرب و شتم و شكنجه ميكند و بعد در بوق راديو و تلويزيونش آنان را مشتي اراذل و اوباش و ستون پنجم دشمن و ضد انقلاب معرفي ميكند. مصلحين ملت هرچه زور ميزنند كه نكن آقا بگذار اين مردم كمي نفس بكشند، بگذار كمي طعم آزادي را هم به چشند. ميگويد نه وضع همين است كه هست چه كسي خوشش بيايد يا نيايد ما خطر را براي اسلام قبول نميكنيم! همه بايد همه مصیبت ها را تحمل كنند هركسي كه تحمل نكند و صدايش درآيد ما اين صدا را بعنوان حمله به اسلام تلقي كرده و پتك را بر روی جمجمه اش طوري بصدا درمياوريم كه اگر نه مرد،  درهمه عمرش عين يك بچه مودب سربزیر و حرف شنو ساكت و خاموش و بي سرو صدا به نشيند و البته اگر ستایش و تعریف  و تمجید مان کرد در این صورت اشکالی ندارد که لب بگشاید. ملت دارند از آقا ميپرسند كه شما از کدام اسلام حرف میزنید، كجاست اسلام؟ جز درست كردن يك شكل ظاهري و مشتي عبا و عمامه و يك حجاب اجباري نمايشي براي زنان ديگر كدام عمل اسلامي در اين مملكت رعايت ميشود! اسلام كه مظهر صفا و صداقت و محبت و دوستي و عدل و انصاف و احسان است كه فعلا از هيچكدام اينها در اين مملكت اسلام پناه خبري نيست. اسلام يعني آزادي كامل براي اعتراض يه مسئولين و مؤاخذه از هر حركت هر مسئول و مامور حكومت مخصوصا در امور مالي. نمونه اش اين حكايت معروف در مورد حضرت عمر(رض) است: وقتيكه او در روز جمعه بر منبر قرار گرفت و خواست خطبه اش را آغاز كند يك نفر بدوي از ميان جمعيت برخاست و به عمر(رض) گفت تا به اين سئوالم جواب ندهي به حرف هايت گوش نخواهيم كرد. آنگاه گفت كه شما جامه اي نو بر تن داري از همان پارچه اي است  كه از بیت المال  بين مسلمين تقسيم شده است مقداري كه بما عامه مردم رسيده است كافي براي درست كردن يك جامه نبوده است سهم شما چطور به اندازه يك جامه شده است؟ عمر(رض) براي جواب  دادن به اين شخص پسرش عبدالله را از ميان جمعيت صدا زد و عبدالله از گوشه اي برخاست. عمر گفت جواب اين شخص را بده. عبدالله رو به شخص معترض كرده و گفت كه من سهم خودم را به پدرم دادم تا با سهم هردوتاي مان براي خودش يك جامه نو درست كند چون لباسش خيلي مندرس شده بود. معترض چون گمان كرده بود كه خليفه فزون طلبي كرده و از سهم ديگران مقدار بيشتري پارچه از خزانه دولت براي خودش برداشته است از اين جواب قانع شد و آنگاه رو به خليفه كرد و گفت جواب فانع كننده است خطبه ات را شروع كن. اين است اسلام چون عمر با آنهمه قدرتي كه داشت به اين بدوي ساده پرخاش نكرد و به مامورينش دستور نداد كه او را تحت نظر بگيرند و بعد به اطلاعات بياورند ومورد ضرب و شتم و شكنجه قراردهند كه تو آدم بي سروپا و اوباش خياباني با چه جراتي حاكم مقتدري مثل او را درميان صدها نفر آنهم در مصلي نماز جمعه مورد مؤاخذه قرار داده اي؟ بلكه عمر(رض) پس از قانع كردن اين شخص معترض رو به مردم كرده و گفت اي مردم تا زمانيكه اينطور افرادي در ميان مسلمين هستند من مطمئن هستم كه كسي نميتواند جلو پيشرفت اسلام را درجهان بگيرد چون از نظر آنها اسلام معنايش عدالت بود ، عدالت محض. امروز كجاست عدالت در مملكت بدروغ اسلامي ما، تا باور كنيم كه نظام، نظام اسلامي است. مثلا در آن زمان حضرت عمر(ض) رهبر مسلمانان بود آنطور عمل كرد و امروز آقاي خامنه اي بقول خودش رهبر مسلمين جهان است. حالا اگر كسي در اين حكومت اسلامي از آقاي خامنه اي توضيح بخواهد كه جناب ولي فقيه و رهبر مسلمين جهان ارواحنا فدات!  اين ملياردها تومان بودجه اي كه شما بنام حمايت از مستضعفين در اختيار بنياد معروف مستضعفان قرار داده ايد چرا مستضعفين روز به  روز دارند مستضعف تر و بيچاره تر ميشوند بفرمائيد اين ثروت عظيم مردم كجا دارد ميرود كه خيرش به هيچ مستضعفي نميرسد!؟  بنظر شما آيا آقا مثل عمر (رض) موضوع را بمردم توضيح خواهد داد و مسئله را شفاف و شك مردم را برطرف خواهد كرد؟ يا اينكه دستور خواهد داد كه اين اوباش را كه از ستون پنجم دشمن است كه باین ترتیب  وارد عمل شده و ميخواهد به اسلام وارزشهاي اسلامي ضربه بزند بگيريد و بدون محاكمه پاي ديوار اوين به رگبار ببنديد و جسد كثيف مرتدش را سر به نيست كنيد كه در قبرستان مسلمين دفن نشود. امروز در ايران يك گروه صد نفري از محل خزانه دولت هر كدام به تنهائي صاحب ملياردها تومان ثروت شده اند كه نمی دانند با آن چكار بكنند و شصت مليون نفر هم براي سير كردن شكم زن و بچه خود از صبح تا شب سگدو ميزنند و شكم شان سير نميشود و به محض اينكه كسي اعتراض ميكند كه اين چه وضعي است بلا فاصله يقه اش را ميگيرند كه پدر سوخته تو از همان اول هم ضد انقلاب بوده اي و از چشم ما پنهان و حالا كه چهره اصلي ات را نشان داده اي حسابت را ميرسيم و آنگاه چماق را بر سرش فرود ميآورند و ميگويند كه خودت باعث شدي. ميگويد بابا من پدر دو تا بچه هستم و بچه هايم در جبهه شهيد شده اند ضد انقلاب نيستم بلكه گرسنه هستم دخلم كفاف خرجم را نميدهد چه كنم اگر ناله نكنم؟ بروم آدم بكشم، دزدي بكنم، بانك بزنم آخر اين شكم لامذهب را چطور سير بكنم؟ جواب ميدهند اين بخودت مربوطه و بچه هايت هم اگر شهيد شده اند براي خودشان شهيد شده اند و نه براي تو،  تو خودت فعلا از نظر ما يك ضد انقلابي. اينست صله اي كه از سوی این رزیم جدید به مردم ايران رسيد پس از انقلابي كه كردند. بقول اون كه گفت: هوس گل درسر مي پروراندم ولي بجاي آن گردن بندي از خار بگردنم طوق كردند. حالا چه كنم تا ميگويم گل، بجای آن  از هرطرف خاري بر گردنم  فرو ميرود كه خفه شو گل بي گل و سهم تو از اين گلستان فقط همين طوق خاری است كه نصيبت شده است.
     در منشور جهاني حقوق بشر سازمان ملل متحد، همان سازماني كه مرزهاي فعلي كشورهاي عضو خود را ترسيم و تضمين كرده است؛ ذكر شده كه تمام آن اقوامي كه در زمان تقسيم بندي كشور ها و ترسيم مرزها بهر دليلي كه موفق به كسب استقلال نشده و در درون مرزهاي كشورهاي همسايه قرار گرفته اند از حقوق اساسي آنهاست كه از يك خودمختاري ايالتي داخلي برخوردار باشند تا بوسيله قوم قويتر مورد ستم و استثمار و بهره كشي و امحاء واقع نشوند تا مردم آن بتوانند از يك زندگي آزاد و شكوفا و انساني برخوردار باشند.
     در درون مرزهاي ايران ملتهاي ترك و كرد وتركمن و عرب طبعا هر كدام در رابطه با مضايق و تنگناها و مشكلات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و مذهبي شان خود حرف شان را خواهند زد و ما فقط تائيد شان میکنیم  و همبستگي اخلاقي خود را در جهت رسيدن بحقوق اساسي شان از آنان دريغ نخواهيم كرد و از آنان هم همين توقع را داريم تا همه با تائيد حقوق قانوني و خدادادي يكديگر به عدالت و سعادت و خوشبختي برسيم. ولي فعاليت براي رسيدن بحقوق انساني مان در بلوچستان وظيفه خود ما مردم بلوچ است و مثلا  عربها، كردها، ترك ها و تركمن ها نميتوانند بار مردم بلوچ را هم بدوش بكشند چون بار خود آنها به اندازه كافي سنگين است و بطور فطري هم قاعده بر اينست كه " لا تزر وازة وزر اخري"  بمعني اينكه هيچكسي بار ديگري را حمل نميكند نه در دنيا و نه درآخرت. پس هر فرد يا قومي بايد بار مسئوليت فردي وقومي خود را خود بر دوش بكشد و منتظر ديگران و فرشتگان آسمان ننشيند.
     رژيمهاي ايران در اين نيم قرن اخير پاي شان را طوري بر نعش حقايق و آنرا مسخ كرده اند كه حالا حرف زدن از آن گوئي جرمي بزرگ است و  هركسي از اظهار نظر در مورد حقايق تاريخي ميترسد يعني اينكه سياست ترس ووحشت بر جامعه ايراني هميشه حاكم بوده و تا كنون هم هست. اما بنده معتقدم كه هنگام اظهار نظر در مورد هر مسئله اي و بخصوص در مورد مسايل سياسي اجتماعي و تاريخي كه سعادت وسرنوشت ملتها به آن بستگي دارد در هر حال جانب حق بايد گرفته شود هرچند كه اين حقگوئي براي بعضي ها ناگوار باشد و مشكلاتي را هم براي اظهار كننده حق ايجاد كند ولي جانبداري از حق امري ضروري است تا عدالت هم در حمايت خود كساني را داشته باشد و در نهايت حق بر باطل پيروز گشته و سعادت جامعه و رضايت خداوند حاصل گردد. پس اگر از آن نيروهاي ديكتاتور و ضد حقي كه هميشه در صحنه موجود بوده و هميشه مصمم بر زير پا گرفتن حق هستند نترسيم و موضوع را از موضعي عدالت خواهانه زير بحث قرار دهيم بي مهابا خواهيم گفت كه حق اين بود كه ملتهائي نظير ترك و عرب و بلوچ و كرد و تركمن طبق قوانين الهي بايد بطور مستقل زندگي ميكردند ولي حالا كه حكم الهي زير پا گرفته شده و اين مليتها بحكم جبر زمان تقسيم در تقسيم شده وهر بخشي از آنها در درون كشوري ديگر قرار گرفته است كه تا كنون با آنها بطور مستمر بروشي نا معقول و ظالمانه رفتار شده است حالا ببينيم كه اين مليتها چگونه ميتوانند از ظلم و بدبختي نجات پيدا كرده و به خوشحالي و خوشبختي برسند. آيا چنين مردمي حق دارند براي نجات ازغلامي و رسيدن به مرحله آزادي و حصول سعادت دست به تلاش و كوشش بزنند يا نه؟ و اگر اجازه چنين تلاشي به آنان داده نشود راه حل چه خواهد بود؟ آيا اين مردم تا ابد نسل اندر نسل بصورت موجوداتي محكوم و بي اراده  و غير مختار زندگي كنند تا روزيكه هويت خدادادي شان بطور كلي از صفحه هستي محو گردد؟ و اگر نه پس براي رسيدن به خوشبختي چه بايد بكنند؟ و جواب اين چه بايد بكنند را از چه منبع و يا مرجعي دريافت نمايند؟ آيا اين مردم محكوم و تحت تبعيض اگر راههاي مسالمت اميز و قانوني براي رسيدن به حقوق شان وجود نداشته باشد و دیكتاتوري مسلط بر سرنوشت اينها تحت هيچ منطقي آماده شيندن حرف حساب نباشد و براي اين مردم هيچ حقي قايل نباشد آيا اينها از اين پس حق وارد شدن از راههاي غير قانوني مثلا مبارزه مسلحانه و راه انداختن جنگهاي چريكي را دارند يا نه؟ و اگر بله كشتار و خون ريزي هائي كه در چنين جنگهائي پيش ميآيد آيا گناه و يا جرمش به گردن مظلوميني است كه بخاطر رفع ظلم و رسيدن بحقوق انساني خود قيام كرده اند و يا بگردن آن ظالم هاي ديكتاتوري هست كه تحت هيچ شرايطي حاضر به قبول حرف حق و منطق نبوده و باعث بوجود آمدن چنين جنگ هائي شده اند؟ مثل جنگي كه عوامل ديكتاتوري در گورناگ به راه انداختند و پس از شكست نظامي رودررو و افتضاح و رسوائي آمدند اين روستا را بطور كلي تخريب كردند و تمامي دره هاي اطراف آنرا به گمان اينكه مردم پس از دربدري در آنجاها پنهان شده اند بمباران نمودند. بمباران اسلامي ، تخريب اسلامي!

     در حقيقت آنچه كه انسان به آن نياز دارد خوشحالي و خوشبختي و سعادت است و انسان جبرزده نه تنها در بلوچستان بلكه در هر گوشه اي از دنيا مايل است اين نيازش را بهرترتيب ممكن بدست آورد و حالا سئوال اينست كه براي اينكار از كدام راه وارد شود، راه زور و خشونت و يا راه منطق و تفاهم و احترام متقابل به حقوق يكديگر و گردن نهادن به حكم خدا و قبول عدالت و قوانين بين المللي تصريح شده در منشور جهاني حقوق بشر سازمان ملل متحد، كداميك؟
     در اينجا دنباله حرف را بشكل ذيل مطرح ميكنيم و سپس آنرا مورد تجزيه و تحليل قرار داده و ميگوئيم حقيقت لخت و بدون سرپوش اينست كه بخشي از  ملت بلوچ و سرزمينش در زمان رضاشاه پهلوي با بكار گرفتن قوه  قهريه زير سيطره ايران درآمد و اين سيطره بعلل خاصي تثبيت شد و در آن زمان كه حدود هفتاد سال پيش است نه ملت بلوچ آنچنان افراد روشنفكر و تحصيلكرده و آگاهي داشت كه بتوانند از قضيه ملي خود دفاع موثر كنند و نه قدرتهاي بين المللي آنوقت آماده گوش كردن به چنين دفاعياتي بودند چون اين وضع استعماري و استثماري را خود همان قدرتها بوجود آورده بودند و اين تقريبا يك برنامه پنجاه ساله آنها بود كه با حد اقل هزينه براي كنترل منطقه به آن نياز داشتند كه تاثير بسزائي در حفظ وضع موجود يعني ادامه محكوميت و زندگي غلامانه ملت بلوچ و مليت هاي چهارگانه ديگر در ايران داشت . اما امروز هفتاد سال از آغاز اين محكوميت گذشته و ملت بلوچ بيش از نيم قرن در آينده ايستاده است و هركس يا هر قومي  طبعا آرزو دارد كه در آينده ترقي كرده و زندگي اش  از گذشته بهتر شود ولي زندگي ملت بلوچ تحت سيطره ملت فارس به نسبت زماني كه از او گذشته است نه تنها كه بهتر نشده بلكه خيلي بدتر هم شده و مقدار زيادي از دارائيهاي مادي و ارزشهاي معنوي خود را از دست داده است و محيط زيستش هم تبديل به جنگلي شده است كه در آن از قوانين مدني و انساني خبري نيست وهيچ فردي از افراد اين جامعه امنيت فردي و خانوادگي و اجتماعي ندارد چون حكومت استبداد،  گرگهاي درنده و تيز چنگال خود را آزاد گذاشته است. هفتاد سال براي گذراندن يك زندگي محكومانه تحت امر گرگهاي بيرحم زمان زيادي است نه تنها ملت بلوچ بلكه مليتهاي ديگر در درون مرزهاي ايران نيز از ظلمهاي جورواجور و مستمر حكومت مركزي ايران كه در كنترل قوم فارس است اينك جان شان بلب رسيده وخواستار رسيدن به آزادي و يك زندگي عادلانه و برابر و برادرانه هستند و چنين بنظر ميرسد كه وجدان قدرتمندان جهان نيز  بيدار شده و هدف آن زمان شان اينك تامين گشته است و حالا از مظالمي كه بر سر بعضي از ملتهاي محكوم در سطح جهان روا ميرود گويا كه وجدان شان متاثر شده و مايل به حمايت از آن دسته از ملتهاي مظلومي هستند كه تا كنون قادر به رساندن فرياد مظلوميت خود به جامعه بين المللي نبوده اند.
     در اينجا لازم است خاطر نشان كنم كه من از بيست وپنج سال پيش تا حالا به شيوه هاي مختلف مظلوميت ملت بلوچ را فرياد زده و بطور مسالمت آميز متقاضي عدالت اجتماعي براي اين مردم شديدا تحت تبعيض بوده ام تا اينكه رفتار خشونت آميز و كاملا غلط  اداره اطلاعات با ما عدالت خواهان بگونه اي شد كه ما را مجبور به سر دادن شعارهاي جدائي طلبانه كرد و خواستيم بگوئيم اگر زندگي مسالمت آميز و برابر و عادلانه را حكمرانان مركز براي ما قبول ندارند پس ما هم تا قيام قيامت اين زندگي غلامانه و اين محكوميت مطلق را زير فرمان گرگهائي كه هيچ رحمي بما ندارند قبول نخواهيم كرد و در امتداد همين وضع مايوس كننده بود كه من با تعدادي ديگر از آگاهان اين ملت مخكوم شده از سر ناچاري فرياد آزادي و استقلال بلوچستان بزرگ را سر داديم كه اين فرياد با استقبال مليوني مردم مظلوم بلوچ روبرو گشت و پس از مدتي از آغاز سردادن شعار آزادي بايد بگويم كه تمام ديوارهاي شهر كراچي و تمام شهرهاي بلوچستان پاكستان با اين شعار مزين گرديد كه : " آزادي حق ماست" ( یوب – U.B.O) . مردم بلوچ  در پاکستان با خرج خود و بصورت خودكار و خود جوش اين شعار را در همه جا مي نوشتند. هيچ ديوار سفيدي خالي باقي نمانده بود. شيشه هاي ماشين ها، اتوبوسهاي شهري و قطارهاي پاكستان، شعارهاي " سازمان بلوچ متحد" را از جائي به جائي و از شهري به شهري حمل ميكردند و نگاههاي ذوق زده مردم بلوچ و حتي نگاههاي متعجب ديگر اقوام را بطرف خود جلب مينمودند. ديوارهاي شهر زاهدان مركز بلوچستان ايران هم دوبار توسط يك تيم به سرپرستي جوانمرد پيشتاز و قهرمان ملت بلوچ شهيد عبدالقيوم بزرگزاده رحمه الله با شعارهاي آزادي خواهانه سازمان بلوچ متحد مزين شد كه يك روز بعد از نوشتن توسط پاسداران ظلم و ضد آزادي با رنگ ضد ننگ پاك و از انظار مردم بلوچ و غير بلوچ پنهان كردند. اين اقدام در آن دوران ترس ووحشت و خفقان شديد كاري بسيار بزرگ، جرات مندانه و قهرمانانه بود چون هركسي كه در اينكار آگاه كننده و نوربخشانه دستگیر ميشد جرمش بوسيله پاسداران ظلم و طلمت بيگمان اعدام بود ولي آن جوانمردان حق طلب با وجود همه اين خطرات بزرگ كار خود را كرده و فرياد آزادي ملت محكوم بلوچ را بر پيشاني ديوارهاي شهر ساكت و خاموش زاهدان چندين بار تصوير كرده بودند. همه براي شادي روح با عظمت اين قهرمان جوان سال ملت بلوچ(عبدالقیوم بزرگزاده فرزند مرحم حاجی دین محمد بزرگزاده ساکن قلعه سرباز)  كه با توطئه اداره اطلاعات ايران و دسيسه يكي از ديوس ترين سرداران بلوچ در شهر مشكي بلوچستان پاكستان بهمراه دلير مرد و همسنگر ديگری  بنام محمد حنيف دشتي بشهادت رسيد هميشه درود بفرستند. روح بزرگ و مبارز این هر دو قهرمان شاد و نام نيك شان هميشه یاد و گرامي باد.

     در رابطه با فعاليت هاي سازمان بلوچ متحد (يوب) روزنامه هاي انگليسي زبان و اردو زبان پاكستان اين فرياد حق طلبانه ما را كه در نشريه اي بنام " بلوچستان مظلوم " منعكس ميشد و تا 21 شماره آن منتشر گرديد ادامه آن با فشار و تعقيب غيرمعمولي دو حكومت ايران وپاكستان امكان انتشار و جابجا كردن آن سخت مشكل و نا ممكن شد و بجاي ادامه کاربا چاپ و پخش نشريه، كار با تولید  نوار و شيوه هاي ديگر ادامه پيدا كرد و اگاهي غير قابل تصوري در ميان مردم بي خبر از حقايق در بلوچستان پاکستان بوجود آورد و اين روند فعاليت تبليغاتي آگاه كننده تا ظهور نهضت دوم خرداد در ايران ادامه يافت. ما وقتيكه ديديم مليونها نفر از مردم تشنه عدالت در ايران و حتي خود فارسها هم مثل ما مردم سخت ظلمزده و نااميد گشته از زيادي ظلم جناح انحصارطلب رژيم فريادشان بهوا رفته وخواستار عدالت اجتماعي هستند اندكي اميدوار گشته و به اين اميد كه با روي كار آمدن يك حكومت دموكراتيك فراگير با كوشش و وعده های دكتر محمد خاتمي امكان رسيدن به عدالت اجتماعي و رسيدن به سعادت در درون مرزهاي ايران براي مردم بلوچ هست دست از شعارهاي جدائي طلبانه برداشته و معتقد به فعاليت در چهارچوب قوانين دموكراتيك و رسيدن به خودمختاري داخلي شديم و خود را اين طور قانع کرده و اميد بستیم که اگر با روي كار آمدن یك حكومت عادل و دمکراتیک  در ایران  مسئله سعادت وخوشبختي مردم بلوچ تحقق پذير باشد كه نور علي نور خواهد شد و ديگر هيچ لزومي براي يك مبارزه طولاني و پر درد سر جدائي طلبانه نخواهد بود. پس اگر برنامه ريزان اهل منطق و دموكرات آينده اين كشور هميشه موج خيز و پر تلاطم چه خوبست موضوع  را هر چه زودتر  دريابند و تن بقبول حقيقت دهند در اينصورت ديگر نيازي به جنگ و جدال و خونريزي نخواهد بود و دعا ميكنيم كه حالا پس از گذشتن سه ربع قرن كه براي بي حاصل تلف شدن وقت زيادي است خدا كند كه رهبران ايران عقل سياسي شان حد اقل به اندازه عقل هندي ها رشد کند كه به تمام ايالات خود خود مختاري منطقه ای داده و حق تعيين سرنوشت اقوام مختلف را در درون مرزهاي عريض و طويل هند بخود آنان سپرده و مرکز خيال خود را از بابت جنجال هاي مشكل ساز قومي  راحت كرده است و ناگفته نماند كه اين مسئله خودمختاري را كشور هاي اروپائي و امريكائي از همان آغاز حكومتهاي مدون شان بدون جنگ و خونريزي و اتلاف وقت و مال و انرژي حل كرده و با فراغت ارزشمندي كه به وسيله اين فيصله عاقلانه حاصل كرده اند موفق به پيشرفتهاي خارق العاده اي در زمينه های مختلف تحقيقاتي و علمي و تكنولوژي شده و بدينوسيله حق سروري خود را بر ديگر کشور های جهان كه به کشور های جهان سوم معروف اند حفظ كرده و مردم خود را تا حد بالائي با سعادت وخوشبختي همكنار كرده اند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر