۱۳۹۳ تیر ۲۵, چهارشنبه

شعر بلوچستان از : محمد آرمیان









شعراز :  محمد آرمیان بلوچ
 

بلوچستان، بلوچستان، بلوچستان
منم شرمنده  در پیشت بلوچستان

مرا با سحر و جادو خواب کردند  ترا خنجر زده بی تاب کردند
تو گشتی پاره پاره سخت بیچاره   ز دامانت همه  گشتند آواره

منم  فرزند  نادانت  بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان

بسی خفتم نبودم هیچ احساس     نه جنبیدم نکردم هیچ  وسواس
ز حالت بوده ام هر وقت غافل    همه عمرم برفت بربادُ بی حاصل

منم  فرزند   نادانت  بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان

فراوان رنج و سختی دیده ای مادر -  ز نادانی فرزندت غمین گردیده ای مادر
تو مجروحی زمن رنجیده ای مادر  -  ز نامردی فرزندت بخود پیچیده ای مادر

منم   فرزند  نادانت   بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان

به  درد  بی حسابت آشنا گشتم   زحرف لا جو ابت  جابجا   گشتم
زخواب بس گران اکنون بپا گشتم  زبی حسَی و نا مردی جدا گشتم

منم   فرزند   نادانت  بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان

 به قربانت همه خونم همه جانم     دگرمّردم ببین این تیرو پیکانم
تو امید   منی  و   پاره  جانم      و ایمن باش وبنگر عهد و پیمانم

منم  فرزند  نادانت    بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان

دعایم  کن  خدایم   یار باشد      مرا  یاور  درین   پیکار  باشد
شهادت یا  که  آزادی  مادر      یا زدشمن سر مرا در کار باشد

منم  فرزند   نادانت   بلوچستان
منم شرمنده در پایت بلوچستان


این شعر در تاریخ 27/4/1993 میلادی در کراچی سروده شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر