شعر از: مححمد آرمیان
زندگی آدم بی ایمان
ز مجبوری،
در این دنیای دون بودن
برای زندگی کردن
به خوشبختی رسیدن
حقایق را ندیدن
تمام روز را نقشه کشیدن
به سرمایه رسیدن
که با آن خانه و ماشین خریدن
و آن را بر رخ مردم کشیدن
که من اینم شما آنید
چرا بی عقل و نادانید
ره و رسم بزرگی را نمی دانید!
منم در عیش و عشرت
شما در بند ایمانید
گرفتاری ایمان را
نمی دانید
نمی دانید
همه بدبخت و نا شادید!
*****
اگر خواهی شوی خندان
بیا بیرون ز ایمان
مکن پروای این و آن
چپاول پیشه کن
بخور مال ضعیفان
چو من آباد گردی
خودت با بچه هایت شاد گردی
ثنا گویت شوند مردم
ز غم آزاد گردی!
******
چه میداند حقیقت را
تهی گشته ز ایمان
نکوهیده دیانت را
پسندیده رذالت را
نمیداند در این دنیا
نه غم ماند نه شادی
چو مرگ آید بهوش آید
که رفته راه بر بادی،
بسوزد در جهنم
نبیند تا ابد آسایش و شادی.
بتاریخ 30/ 4/1359 شمسی سروده
شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر